کل مسیر رو با استرس رونده بود تا بتونه تو ی مکان مناسب بدون هیچ مزاحمی با جیمین تماس بگیره
تصمیم داشت ازش بخواد به خونش بیاد ولی حس خجالتی که داشت و شاید شکستن غرورش از اینکه جیمین این درخواستو رد کنه باعث شده بود بخواد حرفاشو پشت گوشی بهش بگه
کنار ساحل رودخونه هان نگه داشت ، اون قسمت از ساحل خلوت ترین جای ممکن بود
اونجارو با هیون جون وقتی از دست خبرنگارای سمج فرار میکردن پیدا کرده بودن...
شاید هرکس دیگه ای بود تمام تلاششو میکرد همه اون خاطرات رو از یادش ببره تا اذیت نشه
ولی تهیونگ میخواست تمام جزئیات اون اشتباه یادش بمونه از اسم گرفته تا تک تک لحظه هایی که باهاش گذرونده تا دیگه همچین اشتباهی نکنه
صدای دلخور جیمین که اسمشو صداش میکرد حواسشو جمع کرد"سلام جیمین ... اوم... لعنت کلماتو گم کرده بود و نمیدونست اصن چی باید بگه، سخت تر از چیزی بود که تصور میکرد... همیشه حرف زدن با جیمین اینقدر سخت بود؟.. عجیب تر سکوت جیمین بود که انگار با بی میلی تماسو جواب داده بود... جمله هاشو مرتب کرد و ادامه داد... جیمی میدونم ازم ناراحتی ولی درستش میکنم بهت قول میدم ، اما ی خواهشی ازت دارم اگه بهم اهمیت میدی چیزی به بقیه نگو... نامجون شک کرده میدونی که چطوریه..."
همینجوری داشت پشت سرهم جملاتشو ردیف میکرد که پف کلافه جیمین ساکتش کرد
"باشه ته به کسی چیزی نمیگم هر چند میدونم ازین بابت پشیمون میشم ولی لعنتی چرا نمیفهمی که من فقط نگرانتم و نمیخوام مشکلی پیش بیاد"
خیالش راحت شده بود انگار فشار دست نامرئی دور گلوش کمتر شده بود و حالا بهتر نفس میکشید
"ممنونم جیمین، نگران نباش و فقط تا اخر هفته بهم وقت بده اگه نتونستم از پسش بربیام خودم از سجین هیونگ کمک میگیرم"
جیمین نمیفهمید چطور این روی سخت و تودار تهیونگ رو نشناخته بود، اون پسر واقعا چندین شخصیت مختلف داشت و این یکی بدجور اعصابشو به بازی میگرفت و باعث میشد کم بیاره ... نفس عمیقی کشید و گفت
" تو اصن میشنوی من چی میگم؟ انگار بی فایدست... نفس عمیقی کشید و چند لحظه هیچی نگفت... باشه اینبارو بهت اعتماد میکنم ، ولی خواهش میکنم گن... نمیخواست دوباره تنشی پیش بیاره پس کلمه شو عوض کرد...کار احمقانه ای نکن"
"باشه جیمینی... درستش میکنم قول میدم ... پس فعلا"
تماسو قطع کرد و نفس عمیقی کشید، سرشو به پشتی صندلی تکیه داد، نمیشد گفت مشکل حل شده چون مشکل فاکی دو روز دیگه بود و هیچ ایده ای نداشت که چیکار باید بکنه
سرشو بالا اورد و ماشینو روشن کرد، حالا میتونست بره سمت خونه
.
.
.
بعد از پارک کردن ماشینش تو پارکینگ vip و پوشوندن صورتش با ماسک با آسانسور مخصوص وارد لابی شد ، برخلاف همیشه کانتر نگهبانا خالی بود شاید نشون دهنده مشکل بزرگی بود ولی برای تهیونگی که فقط با فکر ی دوش آب گرم و چند ساعت خواب سر پا بود کوچک ترین اهمیتی نداشت
جلوی آسانسور vip ایستاد و خواست کارت بزنه که در اسانسور همون لحظه جلوش باز شد
به صورت پسر روبروش که انگار روح دیده نگاهی انداخت ، چشمای پسر به شکل کیوتی گرد شده بود و بنظر میرسید حتی نفس هم نمیکشه ... ینی شناخته بودش؟ تو دلش انواع فوشارو به پسر داد و منتظر هر لحظه منفجرشدنش از بابت دیدن "وی_ بی تی اس"
و درخواستش برای عکس و این داستانا بود
اما اون پسر تو شوک عمیقی فرو رفته بود و عین ی مجسمه بهش زل زده بود و این داشت رفته رفته عصبیش میکرد، ولی با احتمال ۱۰۰ درصد
شناخته بودش پس باید با ادب و احترام باهاش برخورد میکرد تا مشکلی پیش نیاد

STAI LEGGENDO
"yugen"
Fanfictionیوگن(yugen) یه کلمه ژاپنی هست که معنیش احساس رازآلوده، مثل احساست وقتی به آسمون نگاه میکنی و یهو ماه از پشت ابر بیرون میاد یا همون حسی که موقع نگاه کردن به ی منظره زیبا تو بارون داری و نمیخوای نگاهتو ازش بگیری و برای جونگکوک دقیقا مثل حسی هست که مو...