" خودتوووووو مرددههه بدون ووبینننننن، تو همین هایب از کون اویزونت میکنمممم، میشنویییی، تو دیگه مردهههه محسوب میشیییی، احمقق واسسه مننننن کاررر پیداااا کردیییی؟؟؟ چراااا بایددددد دستشوووییی تمیزززز کنمممممم"
بلند تر داد زد و با یاد اوری ی ساعت قبل و چیزایی که تو دستشوییا دیده بود دوباره خم شد و عق زد
" هی کوکی، عزیزم خب تو خودت گفتی هر کاری میخواد باشه، این اسون ترین راه بود"
ووبین تمام تلاششو میکرد که لحنش خنده هاشو لو نده
بدون توجه به حرفی که ووبین زده بود، اینبار غر غرشو شروع کرد" آخهههههه چراا ی همچنینننن کمپانییی با کارمنداییی اتووو کشیدهههه، دستشوییاشششش اینقدرررر کثیفففف بوددددد، خط اتوی لباساشووون میتونههه گردنهه یکی رووو ببرههه بعددد وقتیی میرینن نمیتونن عینن ادممم بریننن، اخههه چرااا"
ووبین دیگه نتونست تحمل کنه و پقی زد زیر خنده، و کاش اینکارو نمیکرد چون باروته اونور خطو کاملا منفجر کرد
" وووبببیننننااااا، تو مردیییییییی، میشنوییییی فقطططط دعااا کنننن برای خودتتتت، من دارم میام اونجاااا و به نفعتههههه برای گندیییی که زدییی ی راه حل داشتههه باشییی"
با اینکه گوشی رو دومتر اونطرف تر از گوشش گرفته بود ولی صدای دادو فریاد جونگوک رو کاملا واضح میشنید، گور بابای همه چی، حنجرش جر نخورد این بشر؟؟؟
با قطع شدن تماس، کاملا روی صندلیش ولو شد و تلاشی برای قطع کردن خنده هاش نکرد
" بالاخره داریم مساوی میشیم جناب جئون، حالا کجاشو دیدی، دهنت صافه"
با شیطنت و خباثت خندید و منتظر رسیدن باروت منفجر شده موند
.
.
.
.
"خب میشنوم، قراره چطوری این گندو جمع کنی؟"انگار آروم تر شده بود و این برای ووبین خبر فوق العاده ای بود لبخندی زد و با اشاره سر از جونگکوک خواست بیاد پیشش، اونم مثل همیشه پرید روی میز و شروع به خط و نشون کشیدن برای ووبین کرد
" به نفعته ی چیز درست و حسابی داشته باشی ووبین ، وگرنه به جون خودم قسم اینسری قسر در نمیری"
" باباااا دو دقیقه تهدید نکن ببینم چه غلطی دارم میکنم اخه، ارههه دارم، ی راه حل دارم براش اگه خفه شی.. با جلو اومدن جونگکوک اروم خودشو عقب کشید( چی گفتی؟؟) ... هیچی هیچی اروم باش و گوش کن لطفا"
با اشاره پسر عصبی روبروش برای حرف زدن لبخند دستپاچه ای زد و شروع به توضیح نقشش کرد
.
.
.
" تو واقعا احمقی یا ادا درمیاری... اگه نتونم درستش کنم که به فاک میرم احمق"پسر تپل کمی با قیافه ناامید نگاش کرد و توضیح داد
" احمق جون، من سیستمشو چند دقیقه ازدسترس خارج میکنم و شما به عنوان قهرمان وارد میشی و با زدن دوتا دکمه و یکم بازی با کیبورد سیستمو برمیگردونی، مثلاااا البته، چون همونم خودم انجام میدم، و تو فقط نقش هوی.. ینی قهرمان رو ایفا میکنی"
![](https://img.wattpad.com/cover/290590069-288-k91782.jpg)
YOU ARE READING
"yugen"
Fanfictionیوگن(yugen) یه کلمه ژاپنی هست که معنیش احساس رازآلوده، مثل احساست وقتی به آسمون نگاه میکنی و یهو ماه از پشت ابر بیرون میاد یا همون حسی که موقع نگاه کردن به ی منظره زیبا تو بارون داری و نمیخوای نگاهتو ازش بگیری و برای جونگکوک دقیقا مثل حسی هست که مو...