part 15

310 74 33
                                    

قسمت انتهایی سالن به دیوار تکیه داده بود، بیش از انتظارش شلوغ بود،
دخترا و پسرایی که با ذوق و هیجان با استایلای عجیب و غریب و کلی عکس و پلاکارد اومده بودن، به نوبت سمت میزی که پسرا پشتش نشسته بودن میرفتن و کمی باهاشون صحبت میکردن و ازشون امضا میگرفتن
بعضیاشون سعی میکردن از همونجایی که نشستن حواس پسرا رو به خودشون جلب کنن و یجورایی مخشونو بزنن، جو شادی بود و با شوخی و خنده جلو میرفت
با دستی که پشتت خورد حواسشو جمع  فردی که کنارش قرار گرفته بود کرد

" آرزو به دل موندم یبار برای چک کردن اوضاع بیام و تو سر کار خودت باشی"

نگاه خجالت زده ای به سجین کرد و با لحن پشیمونی گفت

" معذرت میخوام هیونگ الان میرم"

تعظیمی کرد و خواست به طرف قسمت پشتیبانی که دیدی به سالن نداشت بره که سجین بازوشو گرفت

" نمیخواد حالا بری، بچه ها هستن، بنظرم تو رو باید به عنوان منیجر پسرا استخدام میکردیم"

با ذوق بدون توجه به طعنه سجین لبخندی زد و گفت

" اوه جدی ممنونم هیونگ ، خیلی خوب میشه خودمم دوست دارم... اومم ولی شما چی؟"

با دیدن نگاه پوکر سجین قضیه رو فهمید و صداشو پایین تر اورد

" ببخشید خب،  حداقل نمیشه معاون منیجر باشم؟"

خنده سجین بلند شد

" نه نمیشه چون همچین عنوان شغلی نداریم جئون جونگکوک"

با دست چند بار به شونه جونگکوک زد و با تکون دادن سرش ازونجا دور شد

با لبای آویزون دور شدن سجینو دنبال کرد و دوباره نگاهش رو به پسر مومشکی داد که مشغول صحبت با ی دختر صورتی پوش بود، از خنده هاش و چهره شادش معلوم بود صحبتشون به خوبی داره پیش میره و این وسط حس حسادتی که رفته رفته تو وجودش بیشتر میشد رو نمیتونست درک کنه!!
.
.
.

با کنار رفتن دختر صورتی پوش بامزه ای که باهاش صحبت میکرد کمی سرش خلوت شد ، نگاهشو از دختر گرفت و به جونگکوکی که سنگینی نگاهشو تمام مدت   روی خودش حس میکرد خیره شد،
موهاش بلند تر شده بود و راحت میشد با کش جمعشون کرد ، با تصور اون استایل از پسر لبخندی روی لبش نشست، نگاه متعجب جونگکوک روی خودش بود و دلخور بودن اون چشمهارو از این فاصله هم تشخیص میداد،

تو این مدت کلی با خودش کلنجار رفته بود، کلی فکر کرده بود و تنها نتیجه ای که گرفته بود این بود که با پس زدن پسر یا دور موندن ازش فقط صورت مسئله رو پاک میکنه، چیزی که داشت اتفاق میافتاد شاید ی حس زودگذر بود و شاید ی هیجانی که بعد از مدتی فروکش میکنه پس نباید پسر کوچیک تر رو حساس میکرد ، ابرویی بالا انداخت و چشمک جذابی زد که چشمای متعجبش پسر کوچکتر رو گرد تر کرد
با نزدیک شدن یکی دیگه از فنا نگاهشو از جونگکوکی که انگار میحواست چیزی رو لب بزنه گرفت و حواسشو به اون داد
.
.
.
باورش نمیشد پسر بزرگتر بالاخره از خر شیطون پایین اومده و بهش نگاه کرده بود اونم به گرمی و مثل قبلنا، قطعا تهیونگ متوجه تعجبش شده بود چون خودشم میفهمید چقدر ضایع بوده در برابر چشمک تهیونگ
خنده اومده رولباشو نمیتونست پنهان کنه چشمای پسر بزرگتر هنوز روی خودش میچرخید تا خواست
" دلم برات تنگ شده بود" رو لب بزنه ، دختر مشکی پوشی جلو اومد و دید تهیونگو گرفت

"yugen"Where stories live. Discover now