part 16

439 78 79
                                    

Music: EMO_THE END
میتونید این پارت رو با اهنگ بالا بخونید، قشنگ تر میشه:)) بزاریدش رو ریپلای و ازش لذت ببرید
_________________________________________

چهارمین روزی بود که مثل ی روح سرگردون تو بیمارستان بود، نه درست میخورد و نه میخوابید، نه حرف میزد و نه ریکشنی به چیزی نشون میداد
فقط به زور نامجون دوبار تا آپارتمانش رفته بودن تا دوش بگیره و لباساشو عوض کنه، هر دوبار هم درمقابل اصرارش برای خواب و استراحت مقاومت کرده بود و دوباره برگشته بود بیمارستان

تهیونگ هنوز بیدار نشده بود، با اینکه از روز دوم دکتر اجازه بود هر کدوم چند دقیقه کوتاه برن پیشش ولی اون نتونسته بود، پاهاش راه نمیرفت تا کنار تختی بشینه که عزیزترینش تو اون وضعیت روش بود ،
تمام مدت از پشت شیشه اون اتاق بهش زل میزد و تودلش التماس میکرد زودتر بیدار بشه،

چندباری با سجین دعواش شده بود وحتی تهدید به اخراج شده بود اونم چون مرد نگرانش بود و داشت ذره ذره اب شدنش رو میدید ولی وضعیت بهم ریخته پسر و التماساش برای اونجا موندن هربار باعث میشد کم بیاره و عقب بکشه

تو این مدت با خانواده تهیونگ هم آشنا شده بود، پدر و مادربزرگی که هر شب با خلوت شدن بیمارستان بصورت ناشناس میومدن و چند ساعتی کنار پسر میموندن، نگرانی برای تهیونگ اوناروهم شکسته کرده بود

سجین و پسرا تقریبا تمام روز اونجا بودن، به خودشون بود شب هارو هم میموندن
ولی منیجرشون چون ی دختر کوچولو داشت که بهانه گیریشو میکرد پسرا مجبورش کرده بودن شبا پیش خانوادش بمونه و خودشونم به زور استفا و جونگکوک میرفتن خونه و صبح زود دوباره برمیگشتن

به اصرار پسرا فعالیت های گروه فعلا متوقف شده بود تا وضعیت تهیونگ مشخص بشه ،الانم برای کنفرانسی که در همین مورد برگزار شده بود تو کمپانی بودن
.
.

از افکارش دست کشید و حواسشو جمع پرستاری کرد که تو سرم تهیونگ چیزی تزریق میکرد
بعد از تموم شدن کارش مشغول چک دستگاه ها و وضعیت پسر بود که یهو با با عجله زنگ کنار تخت رو فشار داد، 
رنگ چهره پسر کوچیک تر پرید، مگه اون زنگ برای مواقع اضطراری نبود؟ اتفاقی برای تهیونگش افتاده بود؟
در عرض چند ثانیه دکتر تهیونگ به همراه دوپرستار دیگه خودشو به اتاق رسوندن
با استرس خودشو جلوی در کشید و نگران پرسید

" چه خبر شده؟"

دکتر کنارش زد و داخل شد

"منتظر باش"

بی اختیار خواست پشت سرش داخل بره که یکی از پرستارا جلوشو گرفت و ازش خواست بیرون بایسته،
سریع سمت شیشه ای که به داخل اتاق دید داشت برگشت

نمیفهمید چه خبر شده قلبشو تو دهنش حس میکرد،
نگران دستای لرزونشو به شیشه زد

"توروخدا تهیونگ... چیزیت نشده باشه... تو روخدا.... من میمیرم ته..."

"yugen"Where stories live. Discover now