part 19

299 61 42
                                    

پلکاشو از هم فاصله داد و با حس سنگینی نگاهی روی خودش سرشو بطرف راست کج کرد و تهیونگ نشسته گوشه کاناپه تو دیدش قرار گرفت
هربار که روی جزئیات صورت پسر دقیق میشد به خودش حق میداد که عاشقش شده بود، موهایی که نامنظم تو پیشونیش پخش بود بهش چشمک میزد، لبخندی روی لبش نشست و با جرئتی که نمیدونست از کج پیدا کرده، دستشو بالا برد و اون حلقه هارو از روی چشماش کنار زد ، کاری که پسر بزرگتر درست چند دقیقه قبل بیدار شدنش با موهای اون انجام میداد!

گوشه لبای تهیونگ بالا رفت ، جونگکوک خواب آلود همیشه براش کیوت بود

"صبح بخیر جونگکوکی، بهتری؟"

لباشو جلو داد و با تکون سر جواب پسر بزرگتر رو داد
تهیونگ میدونست دیشب زیاده روی کرده و الان میخواست از دلش دربیاره

"بابت دیشب کوک، منظوری از حرفام نداشتم فقط دیدنت با اون حال دیوونه م کرد، اینکه بخاطر من آسیب دیدی عصبیم میکنه، ازت معذرت میخوام کوکی"

جونگکوک خیلی جلوی خودشو گرفت تا نپره تو بغل پسر و بوسه بارونش نکنه فقط بجای هر گونه ریکشن عجیب غریبی سری تکون داد و گفت

" منم دیگه نگرانت نمیکنم، ( "البته اگه بذارن" تودلش گفت و سوالی که از لحظه ای که چشماشو باز کرده بود اماده برای پرسیدنش بود روبه پسر بزرگتر پرسید) ...
ته راستی دیشب میخواستی ی چیزی بگی ولی وسطش خوابت برد، چی میخواستی بگی؟"

پسر بزرگتر با حالتی که نشون میداد داره فکر میکنه سرشو کج کرد

"من؟ نه... چیزی یادم نمیاد"

پسر کوچیکتر که چشماش اندازه توپ پینگ پنگ شده بود با نگرفتن جواب مد نظرش لباشو جلو داد
تهیونگ با دیدن حالتش اضافه کرد

" حالا درباره چی بود شاید اگه بگی یادم بیاد "

جونگکوک، امیدوار، کلماتی که تقریبا حفظ کرده بود رو گفت

"گفتی کاش میفهمیدم نگرانم شدی، اونم وقتی که تازه.."

تهیونگ با کنجاوی سرشو نزدیک برد

" تازه چی؟؟"

جونکگوک با حالت پوکری بهش نگاه کرد و با انگشت به پیشونیش زد

" باهوش سوال منم همینه، دیشب فقط تا اینجاشو گفتی"

تهیونگ دستی به موهاش کشید

" ولی من یادم نمیاد کوک"

پسر کوچیک تر نا امید سری تکون داد و با خودش گفت

" انگار هیچوقت نمیفهمم!!"

با دیدن بازوی باندپیچی شدش سریع بلند شد و سمت کتش روی مبل رفت پسر بزرگتر حرکاتشو دنبال میکرد و وقتی تلاششو برای پوشیدن کت دید بلند شد تا کمکش کنه

"yugen"Where stories live. Discover now