part3

611 93 10
                                    

"کیممم فاکییییینگگگ تهیونگگگگ، اگه دوباره بخوای سعی کنی منو بیرون کنی میکشمت و بعد میرم، من هیچکار فاکی ندارم انجام بدم جز اینکه تو رو جمعت کنم"

خب با این داد جیمین و کلمه هایی که تند تند پشت سرهم ردیف کرد دهنش برای ادامه حرفاش که درجهت دنبال نخود سیاه فرستادن جیمین بود بسته شد، تصمیم گرفت باهاش راه بیاد تا خودش تصمیم به رفتن بگیره
نگاهی به جیمینی که تابلوی شکسته تو دستشو چپ و راست میکرد تا حداقل بفهمه سر و تهش کجاست انداخت و از روی کاناپه بلند شد، سمت جیمین رفت و تابلو رو از دستاش بیرون کشید

"باشه چیمی اینارو ول کن من گرسنمه بیا ی چیزی بخوریم بعد باهم جمعشون میکنیم"

جیمین با لحن مشکوکی به سمتش برگشت
یجوری رفتار میکرد که انگار مسئله سامسونت حل شده و مشکلی نیست

"تهیونگ تو..."

دیگه ادامه نداد میدونست که حقیقتو نمیشنوه پس ترجیح داد وقت بهتری برای حرف زدن پیدا کنه

" من چی چیم؟"

سریع خودشو جمع و جور کرد و جمله شو اصلاح کرد

"تو پیتزا میخوری ؟ سفارش بدم با نوشابه؟"

انقدری گیج بود که لحن هول شده جیمین رو درنظر نگرفت و فقط با سر تاییدکرد و هوم ارومی گفت
با ضعفی که داشت سرپا وایستادن براش سخت بود
بعد از اینکه تابلو رو، روی زمین به دیوار تکیه داد دوباره سمت کاناپه رفت و روش دراز کشید از وقتی که تماس قطع شده بود فقط به حرفای اون غریبه فکر میکرد و چیزایی که تو تماس بعدی باید بهش میگفت رو تو ذهنش مرتب میکرد
.
.
.

صدای زنگ در، از افکارش بیرون کشیدش
به جیمینی که غذاهارو از یکی از نگهبانای برج گرفته بود نگاه کرد، هیچ غریبه ای حق نداشت حتی برای آوردن سفارشات وارد طبقه vip بشه و نگهبان سفارشات این طبقه رو می اورد ، با چشم جیمین رو تا داخل آشپزخونه دنبال کرد که غذاهارو از پوششون بیرون میاورد و روی جزیره میچید، بوی پیتزای تازه که هوارو پر کرد نفس عمیقی کشید بزور بلند شد و وارد آشپزخونه شد
روبروی جیمین نشست و بهش نگاهی انداخت
جیمین نگاهشو بالا آورد و تو صورت تهیونگ دقیق شد میدونست فکرش مشغوله
ولی درک نمیکرد چرا باهاش حرف نمیزد چرا درباره تماسی که چند دقیقه پیش داشت چیزی نمیگفت

"نمیخوری جیمین؟"

حواسش جمع تهیونگی شد که نگاهش میکرد
با تکون دادن سرش تیکه ای از پیتزارو برداشت و شروع به خوردنش کرد باید میپرسید نگرانش بود و قرار نبود به همین سادگی بیخیالش بشه لقمه شو قورت داد و باصاف کردن صداش جدی پرسید

"تماسی که داشتی ... در ازای سامسونت ازت چی خواست؟"

آه .. شروع شد میدونست جیمین بیخیالش نمیشه و الان هیچ ایده ای نداشت که چه جوابی باید بده و چجوری جیمینو راضی کنه پس تنها چیزی که میتونست بگه رو به زبون آورد

"yugen"Where stories live. Discover now