"هیونگ بسه دیگه دیابت گرفتم"
دست جلو اومده جین رو پس زد و روبهش که سعی میکرد اینبار شکلات دیگه ای بهش بده با حال زار غر زد
تمام مدتی که حواسش پرت تهیونگی بود که نامجون به زخمش رسیدگی میکرد پسر کنارش شکلات و هر چیز شیرینی که دستش اومده بود میزاشت دهنش
"عوض دستت دردنکنه ست نمک نشناس، اصن بمیری هم دیگه بهت نمیدم"
رفتن با قهر جینو دنبال کرد و دوباره رسید به تهیونگ
" هیونگ بیخیال شو بخدا ی خراشه ، زخم چاقو نیست که حساس شدی"
نامجون بی توجه بهش پانسمان نازک روی پاش رو چک میکرد
" باز ضدعفونی و پانسمان بشه بهتره اصن موندم چطوری خوردی زمین اخه"
جونگکوک با حرص جواب داد
" معلومه چون اقا ی دست و پا چلفتی تمام عیاره"
تهیونگ با تعجب پوزخندی زد و گفت
" لعنتی چند دقیقه پیش داشتی میگفتی قهرمانتم الان شدم دست و پاچلفتی؟ بعدشم کسی که عین زالو چسبیده بود به گردن فانتوم و نزدیک بود خودشو خیس کنه من نبودما"
با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و گفت
" حداقل من پاره پوره نشدم"
روی مبل دیگه پسر کوچیکتر که با حالت وات د فاکی اون دونفرو که هیچ کدوم تو جواب دادن و حرص همو دراوردن کم نمیاوردن نگاه میکرد، سرشو روی شونه پسر کناریش گذاشت و گفت
" بنظرم این دوتا اصن نرمال نیستن تا چند دقیقه قبل این اونو بغل میکرد ، اون بخاطر این داشت سکته میکرد و الان کم مونده پاشن همو جر بدن،چشونه؟"
جیهوپ با بی حوصلگی سرشو به سر پسر کوچیک تر تکیه داد و گفت
" اگه کوک ی دختر بود مامانم میگفت اونا عاشق هم شدن!!!"
سرجیمین به آنی بالا اومد که باعث شد محکم به سر پسر دیگه بخوره، اخ بلند هر دوشون رفت هوا
"چته روانی تو خودت ازونا بدتری که"
"هیونگ تقصیر توعه که چرت که چرت و پرت میگی"
بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت، نمیخواست به افکارش بال و پر بده اونم بخاطر ی جمله بی منظور جیهوپ اما ی چیزی اذیتش میکرد با اینکه کوک دختر نبود ولی تهیونگ گی بود!!!!!
.
.
.
"کسی فلشی فیلمی چیزی نداره ببینیم؟"
با اعلام بلند جین سر بقیه پسرا که توگوشیاشون بودن بالا اومد البته نامجون تو سالن کوچیک شومینه مشغول صحبت با سجین بود و جونگکوک پسر با شلوارک کوتاه تو دیدش رو جذاب تر از چیزای تو گوشیش میدونست
ی ده بیست باری کمر به پایین پسر بزرگتر رو تو اون شلوارک سفید کوتاه دوره کرده بود و الان گرمای عذاب اوری رو احساس میکرد
YOU ARE READING
"yugen"
Fanfictionیوگن(yugen) یه کلمه ژاپنی هست که معنیش احساس رازآلوده، مثل احساست وقتی به آسمون نگاه میکنی و یهو ماه از پشت ابر بیرون میاد یا همون حسی که موقع نگاه کردن به ی منظره زیبا تو بارون داری و نمیخوای نگاهتو ازش بگیری و برای جونگکوک دقیقا مثل حسی هست که مو...
