part8

460 80 36
                                    

روی کاناپه راحتی آپارتمان نقلیش لم داده بود و از سر بیحوصلگی کانالای تی وی رو بالاپایین میکرد، صدای ویبره نگاهشو سمت گوشیش کشوند، این هشتمین تماس ووبین بود که قرار بود بدون جواب باشه

حس آدمای طردشده و شکست خورده رو داشت و مدام ی چیز تو ذهنش میچرخید اون گفته بود پیداش میکنه، دنبالش میگرده ولی ازون شب به بعد دیگه تلاشی برای دیدنش نکرده بود
شاید لج کرده بود و منتظر بود تهیونگ وجب به وجب سئول رو دنبالش بگه... دنبال کسی که حتی چهرشو هم ندیده بود...!!!

"خب امروز bts رو همراه خودمون داریم ، آه اونا واقعا خوش قیافن دوستان و ازنزدیک..."

با شنیدن کلمات مجری نیم خیز شد ، درست روی کاناپه نشست و با عجله صدای تی وی رو زیاد کرد
خودش بود و البته بقیه اعضای گروهش، لبخندی زد و با حسرت مشغول تماشا شد

"پسر تو واقعا حلال زاده ای"

با ذوق زل تی وی بود و التماس میکرد دوربین از صورت تهیونگ کنار نره
هرچقدر برنامه جلوتر میرفت علامت سوال روی صورتش بزرگتر میشد، باورش نمیشد این همون پسر هات و جدی ای باشه که دیده و شناخته بود ، صد درصد یکی دیگه بود ، ی دوقلوی کیوت و بامزه که تو پیامایی که بیننده ها براش گذاشته بودن خرس عسلی خطاب شده بود، لعنت بهش واقعا خودش بود که اون حرکات کیوت رو با اون چهره و صدا و نگاهای پاپی طور درمیاورد ؟؟؟

" مستر کیم تهیونگ، هو آر یو؟؟؟"
مشعول بررسی جواب سوالش بود که حواسش جمع تی وی شد

"اووو، خرس عسلی ما تهیونگی ما خیلی کیوته، من دیشب خواب دیدم دارم باهاش میرقصم و این خیلی قشنگ بود،🤤🥺"

مجری باصدای بامزه ای پیام رو خوند و از تهیونگ خواست چیزی به دختر بگه
تهیونگ لبخند خجالت زده ای زد و گفت

"آرمی ما خیلی کیوته، خوشحالم که تو خوابت با من میرقصیدی، باید ی روز واقعیش کنیم"

و برای تایید خودش، چهره کیوتی گرفت و لباشو به هم فشار داد

" چیییییی؟؟؟؟ چه غلطا، خیلی بیجا بکنی که واقعیش کنی، مسخرست"

با حرص پاشد و سمت آشپزخونه رفت، چرتو پرتایی که تو ذهنش میچرخید ناخودآگاه رو زبونش هم میومد

" من واقعا ی احمقم، فکر کردم به من ی اشاره ای میکنه.... اهههه... چی بگه، بگه اهای کسی که با چشم بند باهات عشقبازی کردم بیا پیدا شو؟؟؟
اوکی منطقیه ... ولی حداقل نباید به اون دختره لوس میگفت بیا واقعیش کنیم... انتر خانم"

حالت پوکری به خودش گرفت با کشیدن پوف کلافه ای شیرموزی که از یخچال برداشته بود رو سر کشید ولی به ثانیه نکشیده همشو پوف کرد بیرون،
با دو از اشپزخونه بیرون پرید تا با چشما و گوشای خودش ببینه و بشنوه که تهیونگ داره اون حرفارو میزنه

"yugen"Where stories live. Discover now