part 7

653 89 38
                                    

آروم چشماشو باز کرد و در جواب راننده ای که صداش میکرد بیدارمی گفت، صاف نشست و با سوال بعدی راننده که آدرس سعی کرد حواسشو جمع کنه و آدرس رو بگه
خیلی وقت بود به اون خونه سر نزده بود و الان نمیدونست چطور باید با میزبانش روبرو میشد ولی از همون لحظه ای که ادرس محل قرارشون رو دیده بود تصمیم داشت اگه همه چیز خوب پیش رفت، به اونجا بره، دلتنگ آغوش کسی بود که همه زندگیش حمایتش کرده بود و شاید اگه اونو نداشت جایگاهش خیلی با حال فرق میکرد
با ایستادن ماشین جلوی خونه ویلایی بزرگی که نمای سفید و کلاسیکی داشت از افکارش دست کشید و طبق قولش بعد از پرداخت کرایه دو برابر پیاده شد
بخاطر سرگیجه و سردردی که هنوز از بین نرفته بود فوحشی به مسببش داد و با تکون دادن سرش به چپ و راست و مرتب کردن لباسا و موهاش سعی کرد خوب به نظر بیاد
جلو رفت و زنگ درو زد، همزمان با باز شدن در صدای هیجان زده اقای لی باعث لبخندش شد

"ارباب جوان ؟؟ خودتونین ؟؟باورم نمیشه بیایید داخل من به خانم خبر میدم"

وارد شد و با نگاه به تمام تغییرات ریز و درشت محوطه مسیر سنگ فرش تا ورودی خونه رو طی کرد ، اینجا براش یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی بود ،
قبل از اینکه پله های ورودی رو بالا بره در ساختمون باز شد و اقای لی و پشت سر اون همسرش با ذوق به طرفش اومدن

"باورم نمیشه اینجایید ارباب خوش اومدید "

از بچگی اقای لی و همسرش رو میشناخت کنار خودشون بزرگ شده بود، اونها هیچوقت فرزندی نداشتن و به عنوان خدمتکار نزدیک به ۳۵ سال بود که اونجا بودن هرچند صاحب این خونه اونها رو مثل اعضای خانوادش میدونست و هیچوقت به چشم خدمتکار بهشون نگاه نکرده بود، لبخندی زد و اقای لی رو در آغوش گرفت

"دلم براتون تنگ شده بود اقای لی و لطفا اینطوری صدام نکنید ، تهیونگ کافیه"

مرد بهت زده از در آغوش گرفته شدنش سعی کرد مخالفت کنه

" اما ارباب جوان شما..."

تهیونگ حرفشو قطع کرد

"تهیونگ اقای لی، تهیونگ"

با خنده از اقای لی جدا شد و به سمت همسرش رفت
اون خانم مهربون با شوق نگاش میکرد و چشماش نمدار شده بود ، کمی خم شد و خانم لی رو در آغوش کشید

"دلم برای شما هم تنگ شده بود، نمیدونید چقدر هوس دستپختتون رو کردم "

خانم لی دستشو پشتش کشید و در جوابش با دلخوری گفت

" منم دلتنگت بودم، تو پسر بد اصن به فکر ما بودی؟
در ثانیه حالتش عوض شد و با ذوق ادامه داد
بگو چی دوست داری برات اماده میکنم"

این تغییر حالت یهویی خانم لی بیشتر به خنده انداختش ، چرا زودتر بهشون سر نزده بود ...

"اقای کیم تهیونگ، این افتخار رو مدیون چی هستیم که اینجا تشریف آوردید؟"

"yugen"Where stories live. Discover now