چند دقیقه ای بود که به چهره غرق درخواب پسر بزرگتر زل زده بود، نگاهش روی تهیونگ بود ولی تو ذهنش هرج و مرج بی پایانی جریان داشت، نمیدونست دقیقا وسط چه داستانی هستن و چیکار باید بکنه، درسته قول داده بود بیرون نره ولی حتما باید ووبینو میدید ، فقط اون پسر میتونست یکم از درگیراشو کم کنه و ی جورایی سر این کلاف پیچیده رو پیدا کنه
با کلافگی دستی روی صورتش کشید و بلند شد، الان بهترین فرصت برای رفتن بود
درو باز کرد تا ازش خارج بشه که سر جیمین با هول بالا اومد ، چشماش داشت از حدقه بیرون میزد ، حالتاش جوری بود که انگار پسر کوچیکتر موقع ارتکاب جرم مچشو گرفته
"جیمینی چیکار میکنی؟"
جیمین لبخند مسخره ای زد و گفت
" میخواستم بیام داخل تهیونگو ببینم، گفتم قبلش مطمئن بشم "
جونگکوک با گیجی گفت
" از چی مطمئن بشی؟"
"از اینکه مزاحم درتی ورکتون نباشم" افکارشو پس زد و با همون لبخند مسخره گفت
"از اینکه خواب نباشید"
ذهن جونگکوک انقدر مشغول بود که نخواد برداشت دیگه ای از کار جیمین بکنه پس سری تکون داد
" نه من بیدار بودم ، تهیونگم یکم پیش خوابید، بقیه کجان؟"
جیمین که خیالش راحت شده بود همپای جونگکوک شد و به طرف طبقه پایین رفتن
" نامجون و یونگی هیونگ رفتن کمپانی، هوسوکی تو اتاقشه، جین هیونگم داره فیلم تماشا میکنه"
آهانی گفت و با رسیدن به سالن tv جین رو مشغول خوردن پاپ کورن و تماشای اسپایدرمن پیدا کرد
با خستگی خودشو کنارش رو مبل انداخت و نالید" این چیه داری میبینی هیونگ ، بعد میگم ۴ سالت بیشتر نیست قاطی میکنی"
جین نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت
" اخرین بارته به اسپایدرمن توهین میکنی بچه ، تازه کی گفته بچه ۴ ساله اجازه تماشای این فیلمو نداره؟ این فیلم سن و سال نداره که... نگاش کن چه خفنه( بعد دستاشو مثل اسپایدرمن با اون حالت خاص گرفت و ادای تار پرت کردنشو با صدای عجیب غریبی دراورد)... پیچو... پیچوو.."
جونگکوک سری از روی تاسف تکون داد و با نگاه وات د فاکی به جیمینی نگاه کرد که اونم با علاقه مشغول تماشا بود
با یاداوری چیزی که بخاطرش پیش جین اومده بود گفت
" هیونگ میخوام برای تهیونگ فرنی درست کنم"
" افرین بر تو، خیلی هم عالیه، بهت اجازه میدم"
با پایی که بزور کنترلش میکرد تا روی پهلوی پسر بزرگتر فرود نیاد ، قیافشو مظلوم کرد و گفت

BẠN ĐANG ĐỌC
"yugen"
Fanfictionیوگن(yugen) یه کلمه ژاپنی هست که معنیش احساس رازآلوده، مثل احساست وقتی به آسمون نگاه میکنی و یهو ماه از پشت ابر بیرون میاد یا همون حسی که موقع نگاه کردن به ی منظره زیبا تو بارون داری و نمیخوای نگاهتو ازش بگیری و برای جونگکوک دقیقا مثل حسی هست که مو...