part 2

537 109 6
                                    

نمیدونست ساعت چنده و یا حتی چه موقعی از روزه از دیشب که وسط سالن بین ریخت و پاشی که درست کرده بود نشسته بود تنها حرکتش دراز کشیدنش همونجا بود و تا این لحظه به هزار چیز فکر کرده بود از کسی که سامسونتو دزدیده تا آینده ترسناکی که با افشای اون ویدیوها در انتظارش بود صدای زنگ موبایلش رو شنید اما علاقه ای به جواب دادن نداشت ولی با فکری که به ذهنش رسید عین برق گرفته ها سریع نشست و گوشی رو از جیبش بیرون کشید تو دلش دعا میکرد کسی که سامسونتو برده، باشه حاضر بود با هرچی که داره معاوضه ش کنه هرچیزی ... ولی با دیدن اسم جیمین که روی صحفه بود پوفی کشید و گوشی رو کمی اونطرف تر پرت کرد ... دوباره روی سرامیکا دراز کش شد، زل سقف به ادامه افکار آزاردهندش اجازه چرخیدن داد
.
.
.
.
.
"ببین jk من نمیتونستم بهش زنگ بزنم بگم هی ما نمیتونیم شماره ای که نوشتی رو بخونیم پس لطفا بهمون بگو اون عدد فاکی اخر 6 عه یا 8 ، به نظرت درباره مون چی فکر میکرد و بعدشم حالا اتفاقی نیافتاده که حداقلش مطمئن شدیم 178 شماره درسته ست " و بعد لبخند دستپاچه ای به پسر آروم ولی ترسناک روبروش که به دیوار تکیه داده بود زد .. تکیه شو از دیوار برداشت  و سمت پسر تپل روی صندلی خم شد با لحنی که سعی داشت خیلی عصبی به نظر نیاد گفت " اولا باید بهش میگفتی تو نتونستی شماره رو بخونی نه ما ! به چشم چرخوندن ووبین بی توجهی کرد و ادامه داد ... دوما میتونم اینبارو نادیده بگیرم ولی باید ی کاری برام انجام بدی " ووبین باورش نمیشد همین! ینی قرار نبود داد و بیداد کنه و بدتر مشتش بشینه رو صورتش با چهره ای  که خوشحالیشو پنهان میکرد از کاری که میخواست پرسید و با جوابی که شنید چشماشو ریز کرد و با لحنی مشکوک از پسر   روبروش پرسید" اطلاعات و شماره مالک اون واحد کوفتی رو میخوای چیکار؟"
دسته های صندلیه ی ووبین رو تو دستش گرفت و بیشتر به سمتش خم شد
"ووبینی میدونم که صورتتو خیلی دوست داری پس تا ۱ ساعت دیگه اون اطلاعاتو میخوام ، اوکی ؟" و دستشو به گونه پسر زد .. ووبین اروم بزاقشو قورت داد اون لحن پسر رو میشناخت حداقل تو بعضی از ماموریت هایی که از دوربین نصب شده روی سینه پسر تماشا کرده بود اتفاقات خوبی برای شنونده این لحن نیافتاده بود و جدا از صدای فاکیش او نگاه دیگه چی میگفت!!!
سعی کرد محکم باشه و من و من نکنه " ولی تا ندونم شماره شو میخوای چیکار انجامش نمیدم" با پوزخندی که پسر روبروش زد به خودش لعنت فرستاد واسه کنجکاوی احمقانش ولی با چیزی که شنید نتونست واتدفاک بلند و کشداری که از دهنش در رفت رو کنترل کنه!
.
.
.
.
.
صدای زنگ در و گوشیش همزمان شده بود و سردردشو بدتر میکرد از شیشه های قدی سالن میدید که هوا تاریک شده و احتمالا نزدیکای شبه ولی بی حس شده بود وقتی قرار بود در نهایت کارش به همین تنهایی و طرد شدن برسه چرا باید به خودش زحمت تکون خورد میداد از صبح با هر بار زنگ گوشی به امید اینکه خبری ازون سامسونت نفرین شده باشه قلبش اومده بود تو دهنش و الان احساس میکرد معده ی خالیش هم  پیچ میخوره... دری که انگار پوتک روش کوبیده میشد و به دنبال اون فریادهای جیمین که تهدیدش میکرد اگه زنده باشه خودش میکشتش بالاخره راضیش کرد تکونی به خودش بده ولی با سرپا شدنش حس کرد جلوی چشاش تاریک شد، چشاشو محکم روهم فشار داد و تا جلوی در خودشو کشید و بازش کرد ... صورت متعجب جیمین با دهن باز که مشخص بود قراره فوشی رو شروع کنه با اون مشت بالا موندش برای کوبیدن دوباره به در جلوش قرار گرفت ولی قبل از اینکه حرفی بزنه جیمین دو طرف صورتشو تو دستش گرفت و نگران پرسید" چه بلایی سرت اومده ؟ و چون کمی داخل اومده بود با دیدن وضعیت سالن رسما ی سکته رو رد کرد و با هول مشغول بررسی بدن تهیونگ شد تا ببینه سالم هست یا نه و همزمان رگبار سوالاشو ردیف کرد " تهیونگ دزد اومده بود ؟ باهاش درگیر شدی؟ فرار کرد ؟ سالمی؟ نکنه کشتیش؟ " صورتش بالا اومد و قفل صورت بغ کرده و خسته تهیونگ شد ... چش شده بود ...رسما شبیه مرده های متحرک بود ..." چه مرگته لعنتی حرف بزن" بلند داد زد و بعد کوبیدن در، پسر مسخ شده رو با خودش تا سالن کشید و روی کاناپه پرتش کرد ... بهم ریختگی سالن و اشپزخونه ،گلدوناو قاب عکسای شکسته شده همش  خبر از اتفاقی بد میداد که باعث میشد استرس بگیره با صدای آروم و شکسته تهیونگ بهش چشم دوخت
" جیمی فکر کنم آخر خطم... برات بهتره فاصلتو باهام حفظ کنی وگرنه توهم درگیرش میشی...اصن نباید..." قبل از اینکه حرفشو تموم کنه یقش تو مشت جیمین فشرده شد و صدای عصبیش به گوشش رسید" درمورد چه فاکی حرف میزنی کیم تهیونگ... دیشب که اونقدر اصرار داشتی بیای اینجا چه غلطی قرار بود بکنی؟...  جلوتر کشیدش و بلند تر داد زد ...چه غلطی کردی که الان این حرفا رو میزنی؟"
نمیدونست  چی بگه ... باید برای جیمین میگفت از دوستی ای که تبدیل به رابطه شد ؟از عشقی که تنفر شد و اعتمادی که به خیانت رسید؟ ...جیمین از همون اولش کنارش بود ولی هیچوقت نتونست باهاش در این مورد صحبت کنه و هیون جون تا الان براش یکی از دوستای تهیونگ بوده که این اواخر برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته ... سخت بود گفتن همه داستان و مرور دوباره تمام خاطرات ولی گفت و هرچقدر جلوتر رفت جیمین رو شوکه تر و دلشکسته تر کرد ... چطور تونسته بود اینارو ازش پنهون کنه مگه جیمین بهش نگفته بود میتونه بهش تکیه کنه، میتونه حرفاشو بهش بگه همونطور که خودش از هر چیزی برای تهیونگ میگفت روزای کاراموزی و اول دبیو خیلی سخت بود و جیمین همه خستگیاشو همه غرغراشو پیش تهیونگ میاورد ولی چرا اون پسر اینقدر تودار بود ... تمام مدت کنار تهیونگ روی کاناپه، ساکت و با چشمایی که سرد شده بودن گوش کرده بود و الان چشم دوخته بود به پسری که موهاشو با دو دست چنگ زده بود و روبه پایین خم شده بود ... دوست داشت موهاشو از اون چنگا ازاد کنه .. دستشو بکشه و تو بغلش ارومش کنه ... بگه که درست میشه که اون سامسونگ فاکی رو پیدا میکنن ولی ی چیزی نمیذاشت ی صدایی میگفت که دلخوره و الان نمیتونه دلگرمی باشه پس فقط بغضشو قورت داد و پرسید" خب الان میخوای چیکار کنی؟ میخوای بشینی که اون ویدیو ها پخش بشن؟" این سوالی نبود که تهیونگ انتظار شنیدنشو داشته باشه منتظر سوالایی مثل" تو عاشق ی پسر شدی؟چطوری تونستی؟چرا فکر نکردی به عواقبش؟ چرا به ما نگفتی؟" ولی خب انگار برای جیمین اینا مهم نبود شایدم بود ولی اولویت نداشت!
" نمیدونم ...کاری از دستم برنمیاد"
"اگه خود اون پسره ویدیو هارو دوباره برداشته باشه تا پول بیشتری ازت بگیره چی؟"
نه این مسخره بود هیون جون ترسو تر ازین حرفا بود همون بار اول هم که اینکار کرد فقط برای رسیدن به اون پول و درست کردن کارای مهاجرتش به امریکا بود
خواست جواب بده که با زنگ گوشیش ساکت شد ... دستی از بیحوصلگی رو صورتش کشید و ناراضی سمت گوشیش رفت ... احتمالا سجین بود که اینبار زنگ زده بود ... اه ینی جیمین به همشون گفته که خبری ازش نیست! شماره ناشناس روی صفحه گوشی باعث شد ضربان قلبش رو بینهایت بره سریع تماسو وصل کرد و با شنیدن صدای عجیبی که مشخص بود دستکاری شدست متعجب سمت جیمین چرخید...
"های سکسی بوی ... به عنوان ی آیدل خیلی بی پروا نیستی؟ "
سعی کرد استرسی که داشت تو صداش مشخص نشه
"کی هستی و چی میخوای؟"
"اههه...صدات تو حالت عادی حتی سکسی تر از اهنگاست..."
تعجب تو چهرش جیمینو مجبور کرد که از جاش پاشه و کنارش بایسته به تهیونگ اشاره میکرد که بزاره رو اسپیکر تا اونم بشنوه ولی تهیونگ خودشو به بی توجهی میزد چطور میتونست اجازه بده جیمین به اون چرتو پرتا گوش کنه
" به جای این چرتو پرتا بگو کی هستی لعنتی"
خنده ی مستانه ای سر داد که به خاطر تغییر صدا خشن بنظر میرسید
" ی طرفدار ... طرفداری که امانتی پیشش داری ...ی امانتی که میتونه حق پخش ی سری سایتارو تا چندین سال فقط به خودش اختصاص بده و منو میلیونر کنه ولی زنگ زدم پیشنهاد خودتو بشنوم..."
تهیونگ رسما گیج شده بود این دیگه چجورش بود سعی کرد خودشو بی تفاوت و اروم نگه داره 
"فقط بگو چقدر میخوای ؟ هر چقدر پول بخوای در ازای اون سامسونت بهت میدم "
"اومممم... نه ... ردش میکنم دوباره تلاش کن "
"فاک یو ...فقط بگ..."
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه صدای هیجان زده ی پشت خط گفت
" همینه ... من همینو میخوام ... میتونی پولتو برا خودت نگه داری ... چیزی که گفتی رو میخوام"
تهیونگ نمیفهمید داره از چی حرف میزنه پس" منظورت چیه" رو  با تعجب لب زد
"فاک می سکسی بوی ... من همینو ازت میخوام ... ی نماش زنده از اون ویدیوها با من داشته باش و سامسونت بهت برمیگرده "
حال بدش ،سرگیجش ، سردردش، استرس و نگرانیش هیچکدوم الان به اندازه تعجب و حیرتش پررنگ نبود
این چه بازی ای بود
"اونجایی لاو؟ سکوتتو به عنوان بله در نظر میگیرم ساعت ۱۰ امشب مکان و شرایطو بهت خبر میدم ... بالاخره کارگردان این نمایش منم پس باید با قوانین من باشه ،اینطور نیست؟ ... فعلا لاو" و همین تماس قطع شد بدون اینکه تهیونگ بتونه چنتا فوش حواله ش کنه و بعدش پیشنهاد چند صد میلیونیشو قبول کنه و قال قضیه رو بکنه ولی فقط لال شده بود اروم گوشی رو پایین اورد و به سمت جیمین که بهش چسبیده بود چرخید ...نگرانی تو چشای جیمین مشخص بود و نسبت به چند دقیقه پیش که دلخوری رو نشون میدادن اینبار استرسو فریاد میزدن ولی نه، نمیتونست چیزایی که شنیده رو به جیمین هم بگه اون پسر خودشو کشته بود تا بتونه صدای اونور خطو بشنوه ولی تهیونگ این اجازه رو نداده بود  پس الانم چیزی نمیگفت نه وقتی خودشم از چیزایی که شنیده بود مطمئن نبود ... اون گفت ساعت ۱۰ دوباره زنگ میزنه سرش سمت ساعت ایستاده گوشه سالن چرخید که ۸ شب رو نشون میداد دوساعت وقت داشت باید جیمینو میفرستاد بره .
.
.
.
.
.
لبخند رو لبش حتی بعد قطع کردن اون تماس هم از بین نرفته بود و حتی هر لحظه با نگاه کردن به اون بنر تبلیغاتی از " وی . بی تی اس" پر رنگ تر هم میشد بنری که  پسر داخلش مثل ی الماس سیاه میدرخشید..موهای سیاهی که تا روی چشاشو پوشونده بود چشمای سیاه و گیرایی که انگار با بند پارچه ای بسته بوده و حالا بند باز شده و یکی از چشماش دیده میشه ... نفس گیر بود ...میتونست ساعت ها تماشاش کنه ...نفسشو بیرون داد و دستشو روی بنر از گونش تا لبش کشید و اهمیتی به کثیف شدن دستش نداد ... شانس اورد که ادمای زیادی تو اون ایستگاه اتوبوس نبودن تا درمورد سلامت عقلیش شک کنن
" اه که لحظه شماره میکنم برای لمس واقعیت " و خنده ارومی کرد دیوونه شده بود ... رسما دیوونه شده بود ولی دوست داشت این حالشو ! دستاشو  تو جیباش فرو کرد و دم عمیقی از هوای سرد سئول گرفت... کمتر از ۲ ساعت دیگه باید دوباره بهش زنگ میزد ...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

های ریدرای عزیز ممنون که کامل خوندید این پارتو😘
خب خیلی خوشحال میشم نظرتونو دربارش بگید  تو پارت ۱ خیلی منتظر ی نظر بودم ولی دریغ از یکی حتی 🥲 دودل بودم برای پابلیش این پارت ولی خب دلو به دریا زدم😎 بی زحمت اگه دوستش داشتید قلب گوشه سمت چپ رو قرمز بنمایید ❤
لاو یو سو ماچ😁❤

"yugen"Where stories live. Discover now