1: The City Of Lights

355 90 161
                                    

اگه یکم عجیب بود عیبی نداره ها یکم بگذره متوجه میشید چخبره و فضا چجوریه. بوس بوسی با طعم چیپس😚

-------------------------------------

قطار موقع حرکت زیر شهر تلق تلق می‌کرد. نگاهی به بازتاب چهره ی خودش توی شیشه انداخت. موهای ژولیده ی پرکلاغی، تیله های خواب‌ آلود عسلی و دوربین از مد افتاده که دور گردنش بود. سایه هایی که به سرعت از کنار پنجره های قطار رد میشدن باعث دلهره‌ش می‌شد. تاریک تاریک.

زین تقریباً در یک حادثه توی دریا غرق شده بود و بهترین دوستش جیکوب اونو نجات داده بود و دوباره اون رو به زندگی برگردونده بود، و حالا میتونست وارد مرز بین دنیای زنده ها و مرده ها بشه. جایی که بهش میگفتن پرده! پرده ای بین دنیای اشباح و انسان ها.

اون وارد پرده میشد و اشباح سرگردان و خبیث رو به دنیای مردگان میفرستاد تا انسان هارو اذیت نکنند. نوسان پرده رو اطرافش حس می‌کرد و این نشون میداد پاریس زیادی تسخیر شد‌ه‌ست.

جیکوب دستاشو توی جیبش فرو کرد و لم داد.

ج: به به! به این میگن یه فکر خوب

زین چشماشو چرخوند و دوباره به پنجره ی روبروش خیره شد. کنارش، یعنی جایی که جیکوب باید نشسته باشه، خالی بود. درواقع... جیکوب یه شبحه!

فقط زین و دوستش لارا میتونن اونو ببینن چون لارا هم مثل زین میتونه وارد پرده بشه. جمله های همیشگی از ذهنش عبور کردن تا دلشوره‌ش رو از بین ببرن.

"من کارم اینه که اشباحو رد کنم برن"

جیکوب اخم کرد و غر زد.

ج: لارا میگه که کارت اینه!!

درسته، وقتی یه شبح یه آدم رو نجات میده میتونه ذهنش رو بخونه!
عجیبه که بهترین دوست آدم یه شبح باشه، اما چیزهای عجیب تری هم توی زندگی زین وجود داره. مثلا اینکه همین الان با پدر و مادرش برای ضبط برنامه ی تلویزیونی ای درباره ی تسخیر شده ترین شهر های دنیا به پاریس سفر کردن! حالا شبح بودن جیکوب یکم طبیعی تر به نظر میرسه.

گریم، گربه ی خانواده ی مالیک، از توی قفسی که روی پای تریشاست به زین چشم غره رفت. اون زیادی از زین خوشش نمیاد!
سرعت قطار کم شد و صدای توی بلندگو اسم ایستگاه رو اعلام کرد.

-کنکورد*

تریشا از جاش پرید و دستاشو با شوق به هم کوبید.

ت: رسیدیم!!

یاسر با خنده ی بی صدایی چشم چرخوند و دوربین و وسایل رو برداشت. زین هم از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدن خشکش داد.
مثل اینکه رسیده بودن، پاریس. شهر نور!

-----------------------------------

خبببببب اینم یه مقدمه ی کوچولو!
اگه چیزی هست که متوجهش نشدین بگین با اینکه حالا بعدا می‌فهمید خودتون.
*کنکورد میدون قدیمی و مشهور پاریسه*
اگه بازم اسم مکان دیگه ای بود آخر پارت میگم کجاست💜:>

کلی عشق. ❤

The Crypt Of The Deads [Z.M]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt