18: Sylvaine

120 39 65
                                    

هااای!! امیدوارم خوب باشین.
زیر درسا حامله شدم. اگه یادتون نیست داستان کجا تموم شد یه نگاه به چپتر قبل بندازید.
بفرمایید پارت جدید❤

---------------------------------------

ل: ببینم، اگه قبول نکرد باهامون حرف بزنه چی؟

لیام گفت و همونطور که بند های کوله‌ش رو گرفته بود از روی چاله ای پرید.
زین که موهاشو باز می‌کرد تا دوباره مرتب تر ببندتشون به آمبولانسی که از کنارشون گذشت و صداش برای چند ثانیه توی خیابون پیچید، نگاه کرد و نفسشو آزرده فوت کرد.

ز: نمیدونم، انقدر سمج میشیم تا ماجرا رو بهمون بگه

ج: تازه اگه ماجرا رو بدونه

جیکوب اضافه کرد و روبه‌روی زین به عقب عقب راه رفتن ادامه داد.

ل: سمج شدن ممکنه بدترش کنه، میتونیم بذاریمش واسه وقتی که دیگه هیچ راهی نمونده بود

لیام با چهره ی متفکرانه ای گفت و تار موی فرشو از جلوی چشمش کنار زد.

ل: اول از در دوستی وارد میشیم.. اینجوری اینکه داریم میریم راجع به برادر مرده ی پدربزرگ مادام سیلوِین، که از قضا یه پسر بچه‌س، باهاش حرف بزنیم طبیعی تر به نظر میرسه

زین دستاشو توی جیبش فرو برد و با لیام موافقت کرد. لیام جلوی ساختمون لیمویی رنگی ایستاد و بهش اشاره کرد. لبه ی پنجره هاش سبد های گل گذاشته بودن و برجستگی های سفید رنگ سنگی به ساختمون نما داده بود.

ل: رسیدیم

یه مجتمع آپارتمانی قدیمی بود. لارا پلاک آپارتمان رو بهش نداده بود ولی زین با نگاه گذرایی به ردیف زنگ هایی که سمت راست قرار داشتن متوجه شد مادام لورانت توی واحد 3A زندگی میکنه.

مردی با لباس های اسپرت از آپارتمان بیرون اومد و همونطور که هدفونشو روی گوشاش درست می‌کرد لبخندی تحویل زین داد و راهی پیاده روی روزانه‌ش شد. غافل از اینکه قبل از بستن در لیام اونو نگه داشته بود.

و وقتی از پله ها بالا میرفتن زین تازه متوجه دیوونگی ای که داشت انجام می‌داد شد. کاری که میکرد واقعا مسخره بود.

ج: موافقم

جیکوب با طعنه گفت و زین امیدوار بود سرنخ های لارا برای تحقيقات جواب داده باشن و لااقل جای درستی اومده باشند.

به واحد که رسیدند زین قبل از اینکه در بزنه چند لحظه دستش رو روی هوا نگه داشت و بعد از نفس عمیقی و قورت دادن آب دهنش، با پشت انگشتاش ضربه ی آرومی به در زد.

چند لحظه بعد، دختربچه ای درو باز کرد.
کفش های ورزشی طلایی رنگ، شلوار جین و یه پلیور سفید-صورتی. پوستش سفید بود و موهای قهوه ای روشنش رو بالای سرش دم اسبی بسته بود.

The Crypt Of The Deads [Z.M]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt