سلام چیپسکااا:))))
بعد قرن ها من اینجام
امتحانا تموم شده و خب هستم دیگه از این به بعد مثل قبل زود زود میام (چقدرم مهمه مثلا)
انی وی بفرمایید پارت جدید❤---------------------------------------
دخترک با پررویی گفت و زین دندوناشو روی هم فشرد تا همونجا موهای دم اسبی مرتبش با اون کش پاپیونی رو از جا نکنه.
اَدل زیپ کولهپشتی کوچیکی رو که روی شونهش انداخته بود باز کرد و چندتا عکس از توی اون در آورد که لبه هاشون زرد و پوسیده شده بود. عکس هارو جوری به طرف زین دراز کرد تا بتونه ببینتشون.
اَد: اینارو برات آوردم
عکسای سیاه و سفیدی که در طول زمان رنگشون رفته بود. یکی از اونها عکس یه پسر بچه بود. و زین درجا توماس رو شناخت.
صورت گردش، موهای فرفری نامرتبش، لبخندش. لبخندی که اینجا آزاردهنده نبود، خوشحال و ذوق زده به نظر میرسید.
با دیدن اون عکس چیزی توی وجودش لرزید. بی رنگ و رو نبود. از جنس گوشت و پوست بود. چشم هاش برق میزد. زنده بود. واقعی.
دسته ی عکس هارو از اَدل گرفت و یکی یکی همراه لیام نگاهشون کرد. توی عکس بعدی توماس تنها نبود. پسری که چندسال از اون بزرگتر بود کنارش ایستاده و دستش رو با شیطنت روی سر پسر کوچیکتر گذاشته بود. اون احتمالا..
اَد: اون ریچارده. برادر بزرگتر توماس. پدر پدربزرگم
عکس سوم یه عکس خانوادگی بود. دو پسر کنار هم ایستاده بودن و پدر و مادرشون هم شقورق و عصا قورت داده بالای سرشون.
و توی عکس آخر.. پسر بزرگتر، ریچارد، تنهایی جلوی ساختمونی در پاریس ایستاده و چشم هاش کمی غمگین بودن.
زین و لیام در ورودی ساختمون رو میشناختن، پنجره های طاقدارش رو هم همینطور. همون ساختمونی بود که خانواده ی لورانت در اون زندگی میکردن.
اَد: این عکسا به دردت میخوره؟
زین بعد از چند لحظه و همونطور که چشم از عکس ها برمیداشت سرشو به نشونه ی تأیید تکون داد.
ز: ممنون
داستانِ توماس نبود؛ ولی از هیچی بهتر بود. هرچی باشه عکسها خاطرات روی کاغذن. شاید نشون دادن عکس ها به توماس خاطراتش رو به یادش میاورد. ولی برای اینکه بتونه اون کارو انجام بده باید دوباره پیداش میکرد.
ت: زِد!
تریشا صداش زد و پشت سر اون و یاسر، گروه فیلمبرداری به سمتشون اومدن. جیکوب بینیش رو بالا کشید و کمی عقب رفت. از مریمگلی و نمکی که زین توی جیب و کفش هاشون کار گذاشته بود میترسید.
ت: کارمون اینجا تموم شده. ماجراجویی شما چطور بود؟ و اممم... این دختر خوشگل کیه؟
اَدل قبل از زین جواب داد.
YOU ARE READING
The Crypt Of The Deads [Z.M]
Fanfiction«دخمه ی مردگان» خوردن کروسان و تماشای برج ایفل کنار معشوقت لذت بخشه، ولی اشباحی که زیر شهر پاریس، توی دخمه های زیر زمینی کمین کردن واقعا خطرناکن. -Ziam Version- #2 in scary #3 in ziam