یوهووو سلام
امیدوارم خوب باشید.
زین کاور>>>>بفرمایید پارت جدید❤
-----------------------------------------
لحظاتی توی سکوت گذشت. چهار نفرشون بدون گفتن هیچ کلمه ای فقط چند ثانیه به جایی خیره شدن. تنها صدایی که میومد صدای خرخر گریم بود که قطع نمیشد.
صدای آژیر های گاه و بی گاه.
تصاویر دلخراش صفحه ی تلویزیون.
صدای نازک پسرک که اعدادو میشمرد.
توی گوشش زنگ میزدن.کی به اینجا رسید؟
کی تمام تصورش از پاریسِ آروم و دلربا نابود شد؟
کی معشوقش به دستای پسر بچه ای مرده اسیر شد؟
کی بهترین دوستش تبدیل به شبحی آشفته و نگران شد؟
چرا فقط از خواب بیدار نمیشد و نفس راحتی نمیکشید از اینکه هنوز توی ادینبورگ بود؟چرا با اینکه راه حل تمام مشکلات رو پیدا کرده بود، دلش نمیخواست ادامه بده؟
چرا از اینکه کلمات رو توی صورت روح خبیث داستان فریاد بزنه و واکنشش رو ببینه میترسید؟
چرا با اون همه بلایی که سرش اومد و از توماس متنفر شده بود الان حس متفاوتی داشت؟شاید چون دلش میسوخت.
شاید چون فقط میخواست یه بارم که شده پلکاشو روی هم بذاره و چهره ی اون بچه ی لجباز رو نبینه که با شیطنت سر تکون میده و لبخند همیشگیش روی لب های خشکش نشسته.درست بود.. دلش میسوخت.
حتی نمیدونست کی بغض به گلوش چنگ زده بود.
این بغض برای چی بود؟
برای خستگیش از این همه آسیبی که زندگیش دیده بود؟!
یا برای پسربچه ای که فقط میخواست قایمموشک بازی کنه و نمیدونست به جای برادرش قراره فرشته ی مرگ پیداش کنه.میدونست تنها راهش برگشتن به زیر زمینه. میدونست این آخرین خاطره ای بوده که از ذهن توماس بیرون رفته و اولین خاطره ایه که قراره برگرده.
یادش میومد صورت اَدل رو که وقتی گفت میخواد به اونجا بره رنگ گچ گرفته بود. با جیکوب و لارا بحث کرده بود. از طرف جیکوب غر و مخالفت شنیده بود مثل همیشه، و از طرف لارا جزئیات و یه 'موفق باشی'.
جیکوب بهش گفته بود چرا به جای دخمه ها یه باغ رو امتحان نکنه؟ یا یه زمین بازی. اینجوری هم امن تر بود و هم روی زمین بودن.
ولی زین میدونست این فایده ای نداره. انقدر وقت رو هدر داده بود تا توماس رو با هر حیله ای به سمت خودش بکشونه که حقیقتی ساده رو فراموش کرده بود.
همه چیز از دخمه ها شروع شده بود و همه چیز هم همونجا تموم میشد.
----------------------------------------------
ج: حالا حتما باید توی دخمه ها باشه؟
ز: میدونی که درباره ی این موضوع حق با منه
ج: نه نمیدونم. ممکنه پنجاه درصد حق با تو باشه، ولی نود درصد احتمال داره این ماجرا خیلی ناجور پیش بره
BINABASA MO ANG
The Crypt Of The Deads [Z.M]
Fanfiction«دخمه ی مردگان» خوردن کروسان و تماشای برج ایفل کنار معشوقت لذت بخشه، ولی اشباحی که زیر شهر پاریس، توی دخمه های زیر زمینی کمین کردن واقعا خطرناکن. -Ziam Version- #2 in scary #3 in ziam