15: Him

138 42 107
                                    

سلام سلام
این تنها کاوریه که دلم نمیاد خون مالی و چشم قرمزش بکنم:') اینو فقط باید فشار داد ازش کاکائو بزنه بیرون.

بفرمایید پارت جدید. ❤

--------------------------------------

همینکه پاشون رو توی هتل گذاشتن زین متوجه شد که مشکلی پیش اومده. نه خبری از حس خنکی بود، نه جریان ناگهانی سرما، فقط حسی توی هوا شناور بود.

یه عالمه آدم توی لابی هتل جمع شده بودن و قیافه ی نصفشون مثل کسایی بود که گرفتار یه طوفان شدند. خیلی عجیب بود.

کارمند پذیرش با دیدن خانواده ی مالیک اخم کرد، انگار اتفاقی که افتاده تقصیر اوناست. زین کمی توی جاش جابه‌جا شد؛ شاید هم تقصیر اونا بود..؟!

یاسر به پيشخوان نزدیک شد.

ی: اینجا چه خبره؟

اخم های زن بیشتر توی هم رفت.

- اوه، موسیو مالیک! همونطور که میبینین یه اتفاقی پیش اومده!!

به مسافران خیسی که توی سالن پراکنده شده بودن اشاره کرد.

- آب‌پاش های طبقه ی سوم به کار افتادن. خیلی عجیبه، انگار یه نفر از توی اتاق شما زنگ خطرو به صدا درآورده!

جیکوب سریع دست هاشو بالا گرفت.

ج: من نبودم! کاملا از اون جور کاراییه که من انجام میدم ولی من نبودم

زین پشت چشمی نازک کرد و توی دلش جواب داد.
"خب معلومه"

یاسر سرشو تکون داد.

ی: ولی ما که تمام روز بیرون بودیم

- با این حال، یه چیزی از توی اتاقتون زنگ خطر آتیش رو به صدا در آورده و بعدشم آب‌پاش ها به کار افتادن، شاید..

خم شد و چیزی رو از زیر میز بالا آورد.

- کار این گربه سیاهه

قفس گریم رو رو روی پيشخوان گذاشت. یه جفت چشم سبز با اخم به بیرون زل زدن و برای زین خط و نشون کشیدند.

ج: بچ اون حتی سیاهم نیست

جیکوب با دهن کجی رو به کارمند گفت هرچند که نمی‌دید.

ت: فکر میکنین گربه ی ما یه جوری زنگ خطرو زده؟!

تریشا پرسید و زن با گستاخی جواب داد.

- نمیدونم!! چیزی که من میدونم اینه که اینجا توی هتل والور، معمولا این مشکلات پیش نمیاد

وقتی کارمند به حرفش ادامه می‌داد، صورت یاسر سرخ میشد.

- ما وسایلتون رو به سرعت بیرون آوردیم. بهتون اطمینان میدم که توی اتاق جدیدتون خشک و تمیزن. متأسفانه همونجور که متوجه شدین اتاق های جدید هنوز در دسترس نیستن..

The Crypt Of The Deads [Z.M]Where stories live. Discover now