Chapter 12

825 162 89
                                    

Controlled Love Chapter 12

Louis POV

من با وحشت بیدار میشم وقتی صدای بلندی رو از تو آشپزخونه میشنوم.
ابروهامو بالا میبرم.
کی میتونه ساعت ۸:۳۰ سرو صدا بکنه؟

پتو رو از روم کنار میکشم و از روی تخت بلند میشم تا دلیل پشت این صداها رو بفهمم.

لباس بلند و دمپاییم رو می پوشم و به داخل آشپزخونه میرم تا منبع این همه صدا رو پیدا کنم.

چیزی که انتظارشو نداشتم پیدا کنم،زین نیمه برهنه بود. اون سرشو تکون میده و منو میبینه و بهم یه لبخند کوچیک تحویل میده.

"صبح بخیر،معذرت میخوام، بیدارت کردم؟" اون میپرسه و من بهش یه لبخند معذب تحویل میدم همونطور که دارم بدن تتو شده‌ش رو نگاه میکنم.

"اشکال نداره.به هرحال باید بیدار میشدم." میگم،اون با گیجی بهم نگاه میکنه.

"ولی امروز یکشنبه‌ست،برای چی باید انقدر زود بیدار بشی؟"

میپرسه و من با استرس دستی به گردنم میکشم.

" آمم،یه کاری برای انجام دادن دارم. من باید ازت بپرسم که انقدر زود اینجا چیکار میکنی." میگم،سعی میکنم که موضوع رو عوض کنم و اون مشکوک بهم نگاه میکنه ولی شونه هاش رو بالا میندازه.

"فقط میخواستم برای نایل صبحونه درست کنم. نمیدونستم که تو اینجا بودی ولی اگه بخوای، میتونی بیای پیشمون."

پیشنهاد میکنه و من به پیشنهادش سرمو تکون میدم.

"نه مرسی. ترجیح میدم که بهتون نپیوندم و مجبور نباشم تماشا کنم که چشماتون دارن همو به فاک میدن."

میگم و صورت اون سرخ میشه و من پوزخند میزنم. از واکنشش خنده‌ام میگیره.

"تو واقعا اونو دوست داری،مگه نه‌؟"

بعدش من جدی میپرسم.

و اون یکم لبخند میزنه.

" بخوام صادق باشم،فکر کنم که عاشقشم." میگه و من بهش یه لبخند بزرگ تحویل میدم.

"میدونستم! شما خیلی شیفته همدیگه شدین!" با هیجان میگم و اون میخنده.

" آره،گمون کنم." میگه و پنکیکی که روی اجاق گاز گذاشته بود رو برمیگردونه، نایل وارد آشپزخونه میشه. هنوز نیمه خواب بنظر میاد.

"بوی پنکیک به مشامم رسید."
اون میگه،میشینه و زین و من میخندیم.

"البته که به مشامت رسید نایلر." من میگم. بلند میشم و موهاشو بهم میریزم و اون غر میزنه و به دستم سیلی میزنه و من میخندم. یه بوسه‌ی خیس روی گونه‌اش میزنم.

"اه،نکن."

میگه و من میخندم.

"خب من باید برم."

Controlled Love [L.S]Where stories live. Discover now