Chapter 32

592 122 73
                                    

Controlled Love Chapter 32

Louis' POV

"هی کوچولو. میبینم که میخوای سلام کنی."

من به شکم بزرگ ۷ ماهم میگم،قسمتی که لگد بچه رو احساس میکنم رو مالش میدم.

"بیا بریم دنبال بابا و بذاریم بدونه که میخوای سلام کنی."

به بچه داخل شکمم زیر لب میگم و به زحمت به طبقه پایین به سمت اتاق نشیمن،جایی که هری با پوشه های کاریش مشغوله، میرم.

"یه نفر میخواد بگه،سلام."

میگم،تمرکزشو از کارش میگیرم، و به طرفش میرم.
اون لبخند میزنه، پوشه هایی که تو دستاش هستن رو کنار میذاره و دستاشو روی شکمم قرار میده.

اون لبخند میزنه وقتی بچه به کف دستش لگد میزنه.

"سلام شیرین. بابا هم واقعا خوشحاله که میخواد تورو ببینه."

اون میگه وقتی چندتا لگد دیگه به کف دستش زده میشه.

اون یه بوسه‌ی نرم روی شکمم میکاره و من لب هامو جمع میکنم.

"ممنون. چیزی برای خوردن یا نوشیدن میخوای؟"

من‌ میپرسم،به سمت آشپزخونه قدم برمیدارم.

"آممم،قهوه خوب میشه؟"

اون میگه و من اوهومی میگم. کتری رو روشن میکنم تا برای هری قهوه و برای خودم چای درست کنم.

وقتی کتری به جوش میاد،برای هردومون یه فنجون میذارم، و درست زمانی که میخواستم قهوه ی هری رو ببرم،گوشی داخل جیبم به صدا در میاد.
تو آشپزخونه متوقف شدم و درش اوردم و جواب دادم.

"سلام،لویی صحبت میکنه."

من پشت گوشی میگم.فنجون قهوه رو تو دستم میگیرم.

"لویی."

صدایی که هرگز نمیخواستم بشنومش صحبت میکنه.
باعث میشه فنجون قهوه روی زمین بیوفته.

"ام-ممم."

زیرلب پشت تلفن میگم.

"لویی تو خ- اوه خدای من داری خونریزی میکنی!"

هری میگه،وارد آشپزخونه میشه.

و من هنوز بیشتر از اونی شوکه شدم که توجه کنم ماگ قهوه شکسته و وقتی از دستم افتاد، پاهام رو زخمی کرده.

"لویی،لویی اونجایی؟"

میشنوم که مامانم پشت گوشی صحبت میکنه ولی من قطع میکنم وقتی هری دوباره با جعبه کمک های اولیه به آشپزخونه برمیگرده تا زخم هامو درمان بکنه.

"بیا لو،بشین."

هری میگه و بهم کمک میکنه که روی یه صندلی بشینم و از زخم پام که درواقع خیلی عمیق بود،یکه میخورم.

Controlled Love [L.S]Where stories live. Discover now