Epilogue

966 143 146
                                    

به قسمت آخر خوش اومدین :))
ووت و کامنت یادتون نره قشنگای من.💚💙

Louis' POV

با صداهای بلندی بیدار میشم و چشم هامو باز میکنم و بدن سردمو میپوشونم، از موقعیت خودم در میام و توجه میکنم که تخت خالیه.
لبخند میزنم وقتی اتفاق دیشب ،یادم میاد. هارپر بالاخره بعد از اینکه برنامه ی تلویزیونیش رو نگاه کرد، خوابش برده بود و هری و من یکم 'برای خودمون' وقت گذروندیم.

از تخت بلند میشم و یکی از پیراهن های هری رو برمیدارم و بدن لختم رو میپوشونم،و از اتاق بیرون میرم تا منبع همه ی سرو صداها رو پیدا کنم.
وقتی وارد آشپزخونه میشم،خنده ای سر میدم زمانی که شوهرم و دختر ۵ سالم که با آرد پوشیده شدن رو میبینم.

وقتی وارد آشپزخونه میشم،خنده ای سر میدم زمانی که شوهرم و دختر ۵ سالم که با آرد پوشیده شدن رو میبینم

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

"و اینجا چه اتفاقی افتاده؟"

میپرسم،باعث میشم که جفتشون بلرزن و من ابروهامو سوالی، بالا میندازم.

"کار بابا بود!"

هارپر داد میزنه،با کفگیری که تو دستش بود به هری که با شیطنت خیره شده بود اشاره میکنه.

"خب پس بابا باید خرابکاری خودشو تمیز کنه اینطور فکر نمیکنی؟"

من میگم،بوسه ی ریزی روی لب های هری میزنم و هارپر رو به آغوشم فشار میدم.

"و توئم باید تمیز بشی!"

میگم،قلقلکش میدم.
باعث میشم که داد بزنه و بخنده و صدای زیبایی بسازه.
بعد گریه های کانِر شنیده میشه و من لبخند میزنم،میدونم که کانر کوچولو بیدار شده.

"من مراقبشم،وقتی شما دوتا تمیز میکنین."

میگم،هارپر رو پایین میارم.

وارد اتاق بچه میشم و میبینم که ایستاده،اشکا از روی صورتش سرازیر میشن.
میگیرمش وقتی اون به دستام چنگ میزنه.

"بابا اینجاست،گرسنته،مگه نه؟"

به آرومی میگم و پیشونیش رو میبوسم وقتی اون پسر سرش رو روی سینه ی من استراحت میده.

"بیا بریم یکم غذا تو شکم کوچولوت کنیم."

میگم،لبخند میزنم وقتی اون یه جیغ کوچولو رها میکنه.

Controlled Love [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant