Chapter 3

958 222 116
                                    

Controlled Love Chapter 3

Louis' pov

پنجشنبه بود و من برای اخر هفته از خوشحالی سر از پا نمیشناختم ، چون استراحت واقعا برای بدن خستم نیاز بود.
باید بگم تدریس واقعا خسته کنندس.ولی ازش لذت میبرم. برای همین مجبورم هر روز ۶ صبح از خواب بیدار بشم و روز پر کارم رو شروع کنم.

تهیه و مدیریت تئاتر مدرسه به عهده منه به همین خاطر نمیتونم صبر کنم تا بتونم درخشش بچه هارو ببینم! ولی تا شروع تئاتر خیلی مونده، پس فعلا نباید ذهنمو درگیرش کنم .

وقت ناهار بود و حین اینکه پشت میز کار نشسته بودم و ساعتمو چک میکردم ، منتظر نایل بودم تا با غذاهامون برسه. درست لحظه ای که میخواستم باهاش تماس بگیرم . با عجله وارد کلاس و صورت خیس و سرخ از عرقش توجه‌م رو جلب کرد.

"خدای من، چه بلایی سر صورتت اومده؟" پرسیدم و اون حتی قرمز تر شد.

"اممم..." با کنجکاوی ابروهامو بالا انداختم که چرا انقدر بهم ریخته به نظر میرسه.
"من الان خیلی خجالت میکشم." با حواس پرتی گفت و دستشو روی صورتش کشید.اه لرزونی از بین لبهاش خارج و منو برای بیشتر فهمیدن ماجرا مشتاق کرد.
"حرف بزن ، چیشده؟"

پرسیدم و اون رو به روی من نشست .غذایی که گرفته بود رو بهم تعارف و من تشکر کوتاهی ازش کردم و منتظر موندم ادامه بده.

"رفته بودم قهوه بگیرم، یه پسره با موهای پر کلاغی هم اونجا بود، انگار زئوس خدای یونان با دستهای خودش پسره رو ساخته بود اونم داشت قهوه میگرفت."

نایل مکث کرد و من با گیجی ابروهامو بالا انداختم . چون اصلا هیچ قهوه ای همراهش نبود . به هر حال چیزی نگفتم تا حرفش رو ادامه بده.

"داشتم دیدش میزدم که محکم به دختره برخورد کردم و قهوه ها روی کفش های پسره خالی شد."نایل از خجالت ناله کرد و من سعی کردم به این وضعیتش نخندم و بذارم داستانش رو ادمه بده.

"بدترین قسمت ماجرا جایی بود که اون میدونست من داشتم دیدش میزدم و وقتی خواستم ازش عذر خواهی کنم با پوزخندی که گوشه‌ی لبهای خوش فرمش قرار گرفته بود سر تا پامو بر انداز کرد.خیلی دلم میخواست اون پوزخند فاکی رو از رو لبش پاک کنم، ترجیحا با زبونم."

نایل متوقف شد و به صندلیش تکیه داد . دیگه نتونستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم برای همین با صدای بلند زدم زیر خنده.
"اوه گاد نایل. تو گاهی اوقات واقعا دست و پا چلفتی میشی." نایل خندید و کمی بعد شروع به خورد ناهار کردیم.

"بلاخره شماره ای چیزی ازش گرفتی یا نه." بعد از اینکه ناهارمون رو تموم کردیم پرسیدم و به سرخ شدن صورتش خندیدم.
"اره اره، اون شمارمو خواست و منم عین یه احمق که لکنت زبون گرفته بهش دادم."

Controlled Love [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang