Chapter 11

954 184 232
                                    

Controlled Love chapter 11

Harry's POV

چند ساعتی میشد که لویی خودش رو تو اتاق خوابم زندانی کرده بود و من تصمیم گرفتم که نرم پیشش تا هردومون بدونیم که احتیاج داریم کمی فکر بکنیم.

احساس شرمساری میکردم بخاطر اینکه چیزارو خیلی سخت گرفتم ولی این قسمتی از چیزیه که من هستم.

شاید تو تنبیهش زیاده روی کرده باشم ولی احتمالش زیاده که دوباره اتفاق بیافته.میدونم که اون قراره ترکم کنه و قلبم از فکرش درد میگیره.

من براش خوب نیستم.اون شایسته‌ی کسیه که باهاش بهتر رفتار کنه.
نمیتونم بهش چیزیو بدم که میخواد.
نمیتونم دوست پسرش باشم.
انقدر این فکر منو سرگرم میکنه،نمیتونم باهاش وارد رابطه بشم.

اگه من فقط خیلی آشفته نبودم میتونستم بین لویی و خودم رو درست کنم.
ولی نمیتونم تضمین کنم که دوباره بهش صدمه نخواهم زد.

چیزی که امروز اتفاق افتاد،بدترین چیزی نبود که انجام داده بودم. من با تایلر خیلی بدتر تا کردم،و شاید کار خوبی بود که گذاشتم بره. چون نمیتونم خودم رو ببخشم اگه اونکارو با لویی بکنم.

تو دوستش داری،نداری؟

نه! م-من نمیتونم عاشقش بشم.

هیچ چیزی غیرممکن نیست.

پس اگه من عاشقش شده باشم چی؟من به اندازه‌ی کافی براش خوب نیستم.نمیتونم خودم رو جوری بهش بدم که اون میخواد.
بهتره قبل از اینکه عاشقش بشم تمومش کنم.

ولی تو حالا عاشقشی.

مهم نیست اگه باشم.نیاز دارم که بهش یه شانس خوشحالی بدون من بدم. اگه تنها چیزیه که من میخوام. خوشحالی اونه. با این چیز تو ذهنم،راهم رو به سمت اتاقی میبرم که اون داخلشه.

درب رو باز میکنم که میبینم اون روی تخت با اشکایی که تو چشماشه نشسته.
وقتی که اون بهم توجه میکنه،لبخند غمگینی میزنه و یکم میخنده.

"این طوری نبود که من گذروندن شنبه رو تصور میکردم." اون میگه،اشکایی که دارن پایین میان رو پاک میکنه.

"قرار بود یه روزی این اتفاق بیافته. من بهت صدمه زدم لویی. و میدونم احتمالا دوباره بهت آسیب میزنم." میگم و اون حتی بیشتر گریه میکنه.

"چرا احساس میکنم که این انگار شبیه خداحافظیه؟" اون میگه،اشکاش پایین میان و قلب من درد میگیره.

"چون که هست.من برات خوب نیستم‌. بهت خیلی آسیب میزنم و نمیخوام که دوباره انجامش بدم.این برات بهتره که بری تا اینکه پیشم بمونی وقتی که میتونم دوباره بهت صدمه بزنم."

من میگم و اون سرش رو تکون میده.

"بهم نگو که چی واسه من بهترینه چون تو بهترین چیز برای منی.این ماهی که باهم دیگه بودیم،با هیچکس همچین احساسی نداشتم. میدونم چیزی که اتفاق افتاد،چیزی بود که من متنفرم تکرارش کنم. هرچقدر که بگی باید برم،من فکر نکنم بتونم." اون میگه.

Controlled Love [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin