Chapter 23

729 147 199
                                    

Controlled Love Chapter 23

Harry's POV

من واقعا برای خواهرم مضطربم که لویی رو ملاقات کنه.
برام سواله که اون درموردش چه فکری خواهد کرد.
میدونم که از همین الان اون ازش خوشش میاد ولی من مضطربم براشون که لویی رو ملاقات کنن.

درحال حاضر اونا دو تا از مهم ترین آدمای زندگیمن. اونا همه چیزمن. اگه جما از لویی خوشش نیاد من نمیدونم باید چیکار کنم. ولی احتمالا بعیده که اتفاق بیوفته.

اون برای ملاقات کردن فردی که قلبمو دزدیده هیجان زده‌ست. و منم همینطور.
اون دنیای منه،بدون اون نمیدونم باید چیکار کنم.
من تو همون کافه ‌ای که جما و من رفته بودیم، نشستم و برای هردوتاشون دارم صبر میکنم که از راه برسن.

لویی گفتش اون یه کاری داره که باید انجامش بده پس ما رو بعدا ملاقات میکنه.
من وسوسه شدم که ازش بپرسم که چیکار باید بکنه ولی تصمیم گرفتم که‌ فقط پیش خودم نگهش دارم.

جما پیام داد و گفت که ساعت ۵ میاد اینجا،پس درحالی که منتظر بودم، واسه خودم یه چیزی برای نوشیدن سفارش دادم.
بزودی اون با بتنی تو دستاش و یه نفر که کنارش بود از سمت درب اومد.
اون چیزی رو تو گوش اون فرد زمزمه میکنه.
من ناجور بهشون لبخند میزنم همونطور که اونا به میز نزدیک میشن.

"سلام جم."

من باهاش سلام میکنم وقتی بلند میشم که هردو سمت گونه هاش رو ببوسم.

"سلام هری.این دوست پسرم،الیوته."

اون مارو معرفی میکنه و من دستمو به سمت اون دراز میکنم.

"این باعث خوشحالیه که ملاقاتت کنم."

میگم،محکم دستاشو تکون میدم.

"همچنین‌. من خیلی زیاد راجع بهت شنیدم."

اون میگه و من لبخند میزنم.

"خب منم درموردت خیلی چیزا شنیدم. اون نتونست از حرف زدن راجع بهت دست بکشه."

میگم و اون میخنده وقتی جما به شونه م ضربه میزنه.

"خفه شو احمق. لویی کجاست؟"

اون میپرسه وقتی که میشینم.

"یکم دیر میاد چندتا کار داشت که باید انجام بده."

میگم و اون سر تکون میده.
من بلافاصله میرم سمت بتنی که غرغر میکنه وقتی که اونو تو دستام‌ میگیرم.
من عاشق خواهر زاده‌ام شدم و دوست دارم که تو دستام نگهش دارم. بوسه‌ی کوچیکی روی گونه‌اش میزنم و لبخند میزنم وقتی خنده‌اش کافه رو پر میکنه.

"تو خیلی باهاش خوبی هری.میتونم تصور کنم که چقدر پدر معرکه‌ای یه روز میشی."

جما میگه و من بهش لبخند میزنم.

Controlled Love [L.S]Where stories live. Discover now