خب اول از همه اینو بگم که من دیشب بعد از ادیت کردن این پارت پابلیشش کردم و از اون جایی که ساعت ۳ نصف شب بود خستگی بر من مستولی گشت و جان به جان آفرین تسلیم شدم! 😅😴
اما از اونجایی که اینترنت زیبام قطع شده بود الان که از خواب بیدار شدم متوجه شدم که پارت آپ نشده و حقیقتا برگام ریخت!
جا داره ی معذرت خواهی از ریدرایی بکنم که بهشون قول داده بودم پارت دیشب آپ میشه...
خیلی دوستون دارم و ممنونم که (My weird bodyguard ) رو دنبال میکنید🥺💕________________________________________
با شوق توصیف ناپذیری به دیوار های پر از آثار هنری گالری بزرگ و زیبای مورد علاقش خیره شده بود و منتظر اجازه منشی برای وارد شدن به اتاق مدیریت بود.
در نهایت چند دقیقه بعد اجازه ورودش صادر شد .در رو باز کرد و با دیدن مدیر گالری لبخندی که روی لب هاش شکل گرفته بود خشک شد و با بهت و ناباوری به چهره رو به روش خیره شد!!!
________________________________________
" تهیونگ!!! تو اینجا چیکار میکنی؟ "
تهیونگ در رو بست و وارد شد. لبخند کوچیکی زد و جواب دوست خوش تیپتش که توی اون لباس های رسمی به شدت جذاب به نظر میرسید رو داد.
" یعنی میخوای بگی اسم منو روی آثارم ندیدی ایون وو ؟ "
ایون وو خنده ای کرد و به تهیونگ اشاره کرد که روی مبل بشینه
" البته که دیدم! اما فکرشم نمیکردم که تو باشی! یکم برام عجیب بود اما در واقع فکر میکردم که تشابه اسمی باشه... "
تهیونگ روی مبل نشست و سرش رو تکون داد
" آره واقعا خیلی عجیبه... حتی یک درصدم احتمال نمیدادم تو مدیر یه گالری باشی اونم گالری به این معروفی ! "
ایون وو گوشه ابروش رو خاروند و به صندلیش تکیه داد
" خب منم سرم با شرکت شلوغ بود اما نمیتونستم از علاقم دل بکنم من روحیه هنری ای دارم برای همين ۳ روز در هفته رو میام اینجا وقتاییم که نیستم پرسنل مورد اطمینانی دارم که کارم رو انجام میدن "
" خیلی خوبه! من واقعا نمیدونستم که توام به هنر علاقه داری. نقاشی ام میکشی؟ "
" راستش نه خیلی وقتشو ندارم اما از دیدن آثار هنری لذت میبرم. از تابلو های توام خیلی خوشم اومد و تا دیدم شون به کارشناسامون نشون شون دادم و بعد از تایید اونا تصمیم گرفتیم که تابلوهات جزو کارای نمایشگاه اصلی امسال مون باشن "
تهیونگ با خوشحالی خندید
" ممنونم ایون وو... نمیدونی چقد خوشحال شدم وقتی فهمیدم کارام قبول شدن ! "
" به هرحال من بدون اینکه بدونم اونا کارای تو هستن قبول شون کردم پس بدون پارتی بازی درکار نبوده و این نتیجه مهارت خودته "
YOU ARE READING
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfiction[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...