دقایق به سرعت گذشتن و پسر موتور سوار به راحتی از پس هر ۳ مزاحم بَر اومد، تهیونگ محو پسر و حرکاتش شده بود، بدن روی فرم و عضلانیش و حرکات سریع و حرفه ای مشت هاش...تسلط خیلی خوبی توی مبارزه داشت و این نشون میداد که قطعا سال ها ورزش، مُمارست و تمرین پشت این مهارت پنهون شده،
در لحظات آخر که موتور سوار درگیر ۲ مزاحم بود یکی از اون ها از حواس پرتی پسر استفاده کرد و به سمت تهیونگ رفت و شنیدن فریاد حاصل از کتک خوردن تهیونگ کافی بود تا حواس موتور سوار کاملا پرت بشه و یک ضربه به صورتش برخورد کنه و البته که بعد از دیدن صورت متورم تهیونگ خشم مهار نشدنی تمام وجودش رو گرفت و بعد از اینکه خون توی دهنش رو روی زمین تف کرد به سمت پسری که به تهیونگ آسیب زده بود رفت و به حدی کتکش زد که حتی دوست هاش جرات نمیکردن به موتور سوار نزدیک بشن و در اون لحظات تهیونگ بود که به خودش جرات داد به پسر نزدیک بشه و اون رو از روی پسر نیمه بیهوش بلند کنه و همین حرکت کافی بود که ۲ مزاحم بدن آش و لاش دوستشون رو از روی زمین بردارن و پا به فرار بذارن.تهیونگ بعد از اینکه نگاهش رو از ۳ مزاحم در حالِ دور شدن گرفت چشم هاش رو به ناجی مرموزش دوخت که گوشه لبش پاره شده بود و خون ریزی میکرد اما با این حال با نگرانی ملموسی به پسر رو به روش زل زده بود و کاملا واضح بود که وضعیت خودش براش اهمیت چندانی نداره.
تهیونگ با دیدن زخم پسر غم عجیبی روی دلش نشست و به خودش اجازه داد که لب باز کنه" اووم... میگم... حالت خوبه؟ "
پسر یک قدم به تهیونگ نزدیک تر شد و به آرومی سر انگشت هاش رو روی گونه متورمش کشید، صورت تهیونگ به خاطر درد خفیفی که حس کرد توی هم جمع شد و همین باعث شد که بالاخره بتونه برای اولین بار صدای بم و جذاب بادیگاردش رو بشنوه
" تو آسیب دیدی "
چشم هاشون قفل هم شده بود و نمیتونستن ارتباط چشمی شون رو برای ثانیه ای قطع کنن تهیونگ بعد از اینکه حسابی صورت پسر رو به روش رو آنالیز کرد متوجه شد که چقدر اون چهره براش آشناس و حس میکرد که شاید قبلا اون رو دیده باشه اما چیزی رو به خاطر نمی آورد.
به نظر نمیومد که اختلاف سنی زیادی باهم داشته باشن و برای تهیونگ اون پسر کاملا آشنا به نظر میرسید، حس عجیبی بهش دست داد و کاملا ناخودآگاه دست پسر رو گرفت" چیز خاصی نیست! اما تو... لبت داره خون ریزی میکنه... و دستتو ببین... "
بی اختیار و به آرومی با انگشت شصتش کبودی های روی دست موتور سوار رو نوازش کرد.
پسر لحظه ای ارتباط چشمی شون رو قطع کرد و به دست هاشون نگاه کرد. نفس عمیقی کشید و آب دهانش رو قورت داد" من باید برم "
تهیونگ هول شده دست پسر رو محکم تر فشرد نمیخواست و نمیتونست اجازه بده که اون بره و خودشم نمیدونست چرا
ESTÁS LEYENDO
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfic[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...