تهیونگ با وسواس در حال گشتن بین انبوه لباس هاش بود تا بتونه مناسب ترین لباس ممکن رو برای جشن امشب انتخاب کنه، چندین کت و شلوار استفاده نشده در مدل ها و رنگ بندی های متفاوت داشت که میتونست بپوشه اما بخاطر کمالگرایی لعنتیش نمیتونست انتخاب کنه...
با فکر کردن به مهمونی امشب یاد اولین دیدارش با جونگکوک افتاد و لبخندی روی لب هاش نشست...
همون جونگکوکی که توی اون مهمونی به زور بوسیده بودش!
همون جونگکوکی که تهیونگ حالا عاشقش بود و روز گذشته توی اون جاده کذایی بهش اعتراف کرده بود.
البته به زور!جونگکوکش خیلی نسبت به اولین دیدار شون تغییر کرده بود، اون خیلی مهربون و حمایت گر بود، دیوونه وار دوستش داشت و بخاطرش میتونست همه دنیا رو به هم بریزه اما تنها اخلاقی که توی وجود پسر به هیچ وجه تغییر نکرده بود، زورگوییش بود که البته تهیونگ حالا دیگه اون وِجهه از پسر رو هم دوست داشت...
روز گذشته بعد از اینکه تهیونگ کلی جونگکوک رو فحش داده بود تا حرص خودش رو خالی کنه پسر با مهربونی تمام صورت و دست هاش رو بوسیده بود و همهی غر غر هاش رو به جون خریده بود!
ایون وو با لبخند نگاه شون کرده بود و ۳ پسر لب ساحل رفته بودن و زمان شون رو به قدم زدن، عکس انداختن و خوراکی خوردن گذرونده بودن...و زمانی که تصمیم گرفتن برگردن جونگکوک با یک تکه چوب یه قلب بزرگ روی شن های ساحل کشیده بود و داخلش نوشته بود تهیونگ و جونگکوک، و ایون وو چوب رو از دست جونگکوک گرفته بود و زیر اسم هاشون نوشته بود (for ever)
جونگکوک نگاه عجیبی به پسر انداخته بود شاید چون باورش نمیشد ایون وو واقعا بیخیال تهیونگ شده باشه و حس میکرد هنوز تهیونگ رو دوس داره، و تهیونگ خودش هم کمی راجب این موضوع سردرگم بود!
اینطور نبود که توی این مدت از ایون وو حرکت خاصی دیده باشه یا کوچک ترین ابراز علاقه ای شنیده باشه، حتی حس نکرده بود پسر بهش دیدی غیر از یک دوست داره، اما بازم کمی براش عجیب بود که ایون وو چطور انقدر راحت همه چیز رو فراموش کرده و مثل یک دوست واقعی از رابطه تهیونگ و جونگکوک حمایت میکنه....
ولی با این حال تهیونگ ایون وو رو باور داشت و نمیدونست مشکل از خودشه که چیزی حس نمیکنه یا این جونگکوکه که زیادی روی اون پسر حساسه، چون محض رضای فاک دوست پسر غیرتیش حتی بهش اجازه نمیداد برای لحظه ای با ایون وو تنها باشه و همیشه یکجوری سر و کلهش بین اون ها پیدا میشد!
" تهیونگاا "
تهیونگ با شنیدن صدای مادرش از افکارش خارج شد و از لای در داد زد
" بله اوما "
" آماده ای؟ تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم "
" آره "
YOU ARE READING
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfiction[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...