سلاااااااام آرررمییییی! 💜😍
ببینید کی برگشته با پارتِ جدید!و البته یه سوپرایز هم براتون دارم 🤭
دیدین کامنت هایِ پارتِ قبل +1k شده؟؟؟ 🥺😍بخاطر اینکه انقدر استقبال از پارتِ قبلی خوب بود و رکوردِ کامنت هایِ بادیگارد رو شکوندین و حسابی بهم انگیزه دادین، براتون یه مینی فیکِ جدید به اسم (flower) تو اَکانتم پابلیش کردم که در دو ورژنِ کوکوی/ویکوک نوشتمش و میتونین هرکدومو که خواستین بخونین! 😇💐
فضا و قلمِش کاملا متفاوت با هرچیزیِ که تا به حال نوشتم و امیدوارم که دوستش داشته باشید و بهش عشق بدید 🙈💕
________________________________________
تهیونگ متوجه شده بود که تویِ ماشین انداختنش اما هرچقدر داد میکشید بی فایده بود و کسی دست و پاهاش رو باز نمیکرد، چند دقیقهی بعد که از شدت استرس بدنش بی جون شده بود و دیگه نایِ فریاد زدن نداشت شخصی کیسهی پارچه ای رو از رویِ سرش برداشت و تهیونگ بالاخره پلک محکمی زد و چشم هاش رو باز کرد!
" مشتاقِ دیدار... چا تهیونگ! "
جونگکوک با تمسخر گفت و تهیونگ با دیدنِ چشم های به خون نشستهس چند ضربان جا انداخت...!
" کو..کوک! "
تهیونگ نفس بریده لب زد و جونگکوک انگشت اشارهش رو روی لبش گذاشت و با خشک ترین و سرد ترین حالت ممکن گفت
" هیییش! نمیخوام صداتو بشنوم "
و تهیونگ لال شد!
به معنایِ واقعیِ کلمه...
BINABASA MO ANG
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfiction[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...