4_ آلبوم خونوادگی

6.4K 1.2K 176
                                    

سلام عشقا 🤗
نیلز صحبت میکنه ! 😉
من میخوام که (بادیگارد عجیب من) هرچه سریعتر روی روال اصلی داستانش قرار بگیره، پس دارم تلاش میکنم که خیلی زود به زود آپ کنم...
سو اگر که موضوع داستان رو دوست دارید بخاطر اینکه اوایل آپش هست از دستش ندید و توی لایبرری تون سیوِش کنید چون من دارم تمام تلاشم رو میکنم که به بهترین و سریع ترین نحو ممکن به سرانجام برسونمش 😪🤷🏻‍♀️
اگر قلمم رو دوست دارید لطفا به بوکم عشق بدید و نظرات تونو با من به اشتراک بزارید، ماچ به کَله هاتون 😁😘

_______________________________________

تهیونگ به سریع ترین حالت ممکن خودش رو به خونه رسوند، باید آلبوم خونوادگی شون رو پیدا می‌کرد.
اون دقیقا بعد از مرگ پدر و مادرش تمام وسایل مربوط به اون ها رو از جلوی چشم هاش دور نگهداشته بود که با یادآوری گذشته حال خودش رو بد نکنه.
تهیونگ هیچ وقت عادت نداشت که عکس های داخل آلبوم رو نگاه کنه شاید آخرین باری که با خونوادش اون عکس هارو دیده بود برمیگشت به همون زمانی که ۸ یا ۹ ساله بود، به همین دلیل هیچ ایده ای نداشت که آیا توی اون آلبوم عکسی از دوستاش هم بوده یا نه...

خونه تهیونگ نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک و توی یک محله نسبتا خوب قرار داشت، اون قطعا به قدری ثروت داشت که بتونه یک پِنت هَوس برای خودش بخره اما از وقتی تنها شده بود ترجیحش خونه ای بود که خیلی بزرگ نباشه تا شاید تنهاییش کمتر به چشمش بیاد.
برای همین با کمک عموش و وکیل معتمد پدرش این خونه ۳ اتاقه رو برای خودش خرید و با نادیده گرفتن تلاش های زیاد فامیل هاش که ازش میخواستن تنها نمونه و با اون ها زندگی کنه از ۱۵ سالگی به این خونه نقل مکان کرد و زندگی تک نفرش رو آغاز کرد...
عمارت بزرگی رو هم که از پدر و مادرش بهش به ارث رسیده بود رو اجاره داده بود و چند سالی میشد که حتی نگاهش هم به اونجا نیفتاده بود.

تا چند ماه قبل که هنوز ۱۸ سالش تکمیل نشده بود طبق وصیت نامه پدرش کنترل تمام اموالش به دست وکیل معتمد خونوادگی شون بود که هر ماه برای پسر مبلغ قابل توجهی پول واریز می‌کرد و کارهای قانونی مربوط به اموال پدرش رو انجام می‌داد، اما بعد از اینکه تهیونگ به سن قانونی رسید کنترل تمام امور مالی رسما به عهده خودش قرار گرفت. البته چون هیچ علاقه ای به انجام کارهای تجاری نداشت و درواقع یه پسرِ دلشکسته و بی تجربه بود که چیزی از تجارت نمی‌فهمید چند سال قبل تصمیم گرفته بود تمام سهام مربوط به شرکتشون رو بفروشه و در راستای رسیدن به اهداف و علایق خودش تلاش کنه.

در اتاقی رو ‌که ۳ سال کامل مطلقا بسته بود رو باز کرد؛
تمام لباس ها و وسایل شخصی پدر و مادرش که دلش نیومده بود دور بریزه رو توی یکی از اتاق های خونش نگهداشته بود ولی با این حال دل وارد شدن به اتاق و دیدن وسایل هارو هم نداشت.
غم بزرگی روی دلش نشسته بود و در حالی که اشک هایی که نمیدونست از کی روی گونش نشسته بودن رو پاک میکرد دنبال اون آلبوم گشت.
هیچ ایده ای نداشت که کجا میتونه باشه هر نقطه ای که به ذهنش می‌رسید رو میگشت و در نهایت ۳ تا آلبوم خاک گرفته رو توی صندوقچه چوبی نسبتا بزرگی که احتمالا مال مادرش بود پیدا کرد.

My weird bodyguard (Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora