رنگ نگاه ایون وو کمی تغییر کرد و نگاهش به لب های جلو اومده و کیوت تهیونگ افتاد، تهیونگ از نگاه خیره پسر خجالت کشید و لب پایینیش رو گاز گرفت اما سر ایون وو سانت به سانت بهش نزدیک و نزدیک تر شد و همون لحظه نگاه تهیونگ به پشت سر ایون وو افتاد!
جایی که جونگکوک با دسته گل رز زیبایِ توی دستش کنار در ایستاده بود و با نگاه سردی، که سرماش به تمام بدن پسر نفوذ کرد و قلب بی قرارش رو منجمد کرد، به سر ایون وو که به صورت تهیونگ نزدیک؟ درواقع خیلی خیلی نزدیک بود نگاه میکرد...!!!
________________________________________
تهیونگ با چشم های گرد شده به جونگکوکی نگاه کرد که دسته گل رو روی زمین کوبید و اونجا رو ترک کرد!
ایون وو با شنیدن صدای افتادن گل ها روی زمین ترسیده پشت سرش رو نگاه کرد، تهیونگ از روی نیمکت بلند شد و سمت در دویید و جونگکوک رو دید که به سرعت راهرو رو ترک کرد...
تمام بدنش از استرس میلرزید با ناراحتی به دسته گلی که روی زمین افتاده بود نگاه کرد
ایون وو با تعجب چشم هاش رو به تهیونگ رنگ پریده دوخت و از کلاس خارج شد
" اینو کی انداخت اینجا؟ "
تهیونگ گل رو از روی زمین برداشت و به ایون وو دروغ گفت
" ندیدم کی بود فک کنم هرکی بود میخواست مارو بترسونه "
ایون وو شونه ای بالا انداخت و گفت
" شاید یکی از عاشق پیشه هات بود که روش نمیشده بهت گل بده "
تهیونگ خنده مصنوعی کرد
" آره ممکنه "
ایون وو دستی بین موهاش کشید و با لبخند گفت
" میخوای بریم باز توی کلاس بشینیم؟ "
تهیونگ اصلا توی این دنیا سِیر نمیکرد تمام هوش و حواسش پیش پسری بود که این بار برخلاف همیشه که رهاش نمیکرد و بخاطرش با همه دعوا راه مینداخت با دیدن اون صحنه به اشتباه افتاده بود و اونطوری توی سکوت ترکش کرده بود...
" هیونگ من باید برم یه جایی کار دارم "
سریعا وارد کلاس شد کیفش رو برداشت و از اونجا خارج شد حتی به ایون وو مهلت نداد جوابش رو بده و پسر متعجب رو همونجا رها کرد
تمام محوطه رو دنبال پسر گشت اما پیداش نکرد، دسته گل رو محکم توی دستش گرفته بود ناراحت و سرگردون به همه طرف میدویید! خودش هم نمیدونست بعد از اینکه پیداش کرد چی باید بهش بگه آخه محض رضای فاک اونا اصلا معلوم نبود رابطه بین شون چیه؟!
مثلا باید بهش میگفت اوه هیونگ میخواستم بگم چیزی که دیدی خطای دید بود و من به خواسته تو هیچ وقت ایون وو رو نبوسیدم؟؟؟
اصلا چرا باید همچین کاری میکرد؟ بی فایده بود! افکار پریشونش رو دور ریخت و به گشتنش ادامه داد...
KAMU SEDANG MEMBACA
My weird bodyguard (Kookv)
Fiksi Penggemar[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...