تهیونگ به ساعتی که دکتر جلوی چشم هاش یه حالت آونگی تکون میداد نگاه کرد و احساس کرد چشم هاش داره سنگین میشه
" همه جا سفیده تهیونگ درسته "
تهیونگ به اطرافش نگاه کرد و ناخودآگاه گفت
" بله "
" کم کم تصاویر جلوی چشم هات آشکار میشن... اطرافتو نگاه کن تو کجایی؟ "
" من... اینجا هیچی نیست همه جا سفیده "
" نه تهیونگ بیشتر دقت کن به اولین باری که توی ۱۳ یا ۱۴ سالگیت چا ایون وو رو دیدی... اونجا کجاس؟ "
تصاویر جلوی چشم هاش واضح و واضح تر میشدن تهیونگ حالا میتونست تصاویر رو ببینه...
________________________________________
" تهیونگا! کیم تهیونگ! دارم با تو حرف میزنم! همین الان از اتاقت بیا بیرون! "
صدای داد و فریاد های مادرش رو میشنید اما بخاطر موهایی که به تازگی و بدون اجازه والدینش بلوند کرده بود جرعت خارج شدن از اتاقش رو نداشت
" الان میام اوما صبر کن "
دنبال کلاهی گشت و سعی کرد تمام موهاشُ داخلش جا بده و بعد با کمی استرس از اتاقش خارج شد و بعد از اینکه پله های مارپیچ منتهی به پذیرایی خونه رو با طمانینه طی کرد بالاخره تونست چهره نسبتا عصبی مادرش رو ببینه که روی مبل سلطنتی دو نفره جا خوش کرده و داره از سینی که خدمتکار جلوش نگه داشته فنجون قهوهش رو برمیداره
" کیم تهیونگ خودت بگو این بار چندمه که صدات کردم؟ "
تهیونگ سعی کرد حالت غمگینی به خودش بگیره و با مظلومیت روی مبل تک نفره رو به روی مادرش نشست
" اوما! میترسیدم بیام پایین "
مادرش جرعه ای از قهوهش رو نوشید و فنجون رو روی میز گذاشت
" چیشده پسرم؟ "
تهیونگ در حالی که با دست هاش بازی میکرد لب هاش رو به حالت کیوتی بیرون داد و به دروغ گفت
" دوستام مجبورم کردن یه کار بد بکنم "
" چرا درست بهم نمیگی چیشده؟ "
تهیونگی طی یک حرکت ناگهانی کلاه رو از روی سرش برداشت و چشم هاش رو از ترس بست چون منتظر شنیدن سیل ناسزاهای مادرش بود و بعد از گذشت چند ثانیه با نشنیدن کلمه ای از مادرش چشم هاش رو به آرومی باز کرد.
در کمال تعجب مادرش با لبخند به موهاش نگاه میکرد و بعد از چند ثانیه با صدای نسبتا بلندی شروع به خندیدن کرد" وای پسرم! چقد کیوت شدی تهیونگا! این رنگ مو واقعا بهت میاد "
تهیونگ با چشم های گرد شده به مادرش نگاه کرد
ESTÁS LEYENDO
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfic[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...