نتونست حرفش رو کامل کنه چون تهیونگ بوسه سریعی روی گونش نشوند و به جونگکوکِ مسخ شده فرصت نداد که به خودش بیاد! دست های کوک که بین دست هاش بود رو به طرف خودش کشید و پسرِ غمگینِ رو به روش رو محکم توی آغوشش فشرد!!!
" اون بوس برای تشکر بود که انقد مراقبمی و راجب قرار، اون فقط یه شام دوستانه بود گوکی همین "
________________________________________
تهیونگ هنوز روی تختش دراز کشیده بود و برای رو به رو شدن با جونگکوک کمی خجالت زده بود چون خودشم باورش نمیشد که شب گذشته جونگکوک رو بوسیده و بعد بغلش کرده!
البته نمیتونست منکر این بشه که صحنه ای که دیروز توی اون استخر دید هم تو وضعیت الانش بی تاثیر نیست، در واقع حالا که فهمیده بود توی گذشته رابطه خاصی بین خودش و جونگکوک بوده احساس علاقه و نزدیکی بیشتری نسبت به پسر میکرد.
دیشب بعد از کاری که کرد فقط تونست بدوه تو اتاقش و دیگه از اونجا بیرون نیاد و الان با همه وجودش آرزو میکرد که جونگکوک توی خونه نباشه!
بالاخره گرسنگی بهش غلبه کرد و مجبور شد از اتاقش خارج بشه
خوشبختانه جونگکوک صبح زود رفته بود شرکت و توی خونه نبود پس تهیونگ با خیال راحت صبحونهش رو خورد.تصمیم گرفته بود دیگه توی اون گالری کار نکنه بعد از اینکه فهمید ایون وو با قصد و غرض رئیس اونجا شده تا بهش نزدیک بشه حتی دیگه شهرتی که بعد از نمایش آثارش توی گالری ونگوگ پیدا کرده بود هم براش اهمیتی نداشت!
برای امروز کارهای زیادی داشت که باید انجام میداد باید با دکتر جانگ صحبت میکرد باید هان سئوجون رو میدید که منظور جونگکوک از کلمه جاسوس و دلیل کارهای پسر توی رستوران رو بفهمه و باید به ایون وو خبر میداد که دیگه قصد نداره اونجا کار کنه...
اما مهم تر از هرچیزی عصبانی نکردن جونگکوک بود چون بعد از توضیحاتی که پسر شب گذشته بهش داده بود واقعا از اینکه دشمن های پدرش بخوان بلایی سرش بیارن میترسید و تصمیم گرفته بود که جونگکوک رو در جریان بیرون رفتن هاش بگذاره هرچند که مطمعن بود حتی اگه بهش نگه هم جونگکوک میفهمه، کاملا مشخص بود براش بپا گذاشته!
موبایلش رو برداشت و با جونگکوک تماس گرفت سر اولین بوق پسر جواب داد!
" جی کی سلام خوبی؟ "
صدای متعجب جونگکوک به گوشش رسید
" سلام ته خوبی؟ چیزی شده؟ "
" مگه باید حتما چیزی بشه که من بهت زنگ بزنم؟ "
" خب تاحالا از این کارا نکردی تعجب کردم! "
با لحن شیطنت آمیزی گفت
" اگه بگم زنگ زدم که اطلاع بدم قراره برم بیرون تعجبت بیشتر میشه؟ "
STAI LEGGENDO
My weird bodyguard (Kookv)
Fanfiction[Completed] جئون جونگکوک هرروز تو لباسهای چرم مشکی و بوت بلند، تکیه داده به موتور کلاسیکش، دم درب دبیرستان منتظر اون الههی برنزه و فریبنده میموند! و بعد از دیدن پسر، بدون هیچ حرفی فقط با نگاه داغی اون رو تا خونه همراهی میکرد... Genre: romance...