9.تو اگه رنگ بودی،بنفش میشدی!

386 62 38
                                    

Telegram : @killmehealme_sulli



******

هئین با اخم پرید روی تخت و نشست

هئین: واقعا که ... نمیخوای به من بگی چی شده؟
غذا ام که نخوردی

*لیسا با صدای گرفته پتو رو بیشتر روی سرش کشید و گفت

_گفتم خودت میفهمی  .. ولم کن هئین حوصله ندارم

هئین: اینهمه ساله که من میشناسمت و تاحالا اینجوری گریه نکرده بودی ..
فکر میکنی ولت میکنم؟ یالا بگو ببینم چی شده یعنی چی خودم میفهمم؟

*هئین خم شد و سعی کرد پتو رو از روی لیسا برداره که لیسا با لگد از تخت انداختش پایین*

_هئین اصلا حالم خوب نیست
ولم کن
برو وسایلاتو جمع کن

*هئین با عصبانیت بلند شد و با انگشتش عینکشو داد بالا و داد زد*

هئین: واقعا که لالیسا
اینهمه مدت داریم زندگی میکنیم اینجوری داری اخرش از من خداحافظی میکنی؟

*دستاشو زد به کمرش و خنده ی عصبی کرد*

هئین: منو بگو تو فکر چی بودم
هر لحظه نگران این بودم نکنه ناراحت شی
چیکار کنم که حس نکنی دور شدم ازت
و اینم از این
روز اخر هم خونه بودنمون

*نفس عمیقی کشید و ادامه داد*

هئین: میدونی چیه
اصلا اشتباه میکردم که خودمو دوستت میدونستم
من میرم وسایلمو جمع کنم

*هئین برگشت بره که وسطای راه صدای خفه ای از زیر پتو درومد*

_هئین ..

هئین: ها

*لیسا اروم پتو رو از روش برداشت و نشست روی تخت

هئین با دیدن بینی و لپا و چشمای قرمز لیسا و گودی زیر چشمش یه هیییع کوتاه کشید و با سرعت سمتش رفت و کنارش نشست و دستشو گرفت*

هئین: چیشده لیسا ...
به من بگو
اخه ... چرا ... اینجوری میکنی؟
بگو هرچی هس یکاریش میکنیم
اینطوری نکن با خودت لطفا

*لیسا که دیگه توانی برای گریه نداشت سرشو انداخت پایین و با همون صدایی که از ته چاه درمیومد گفت

_هئین ‌... جونگکوک داره میره ججو برای همیشه

*هئین با ناباوری چند ثانیه فکر کرد*

هئین: جئون جونگکوک ؟

_اره دیگه چندتا جونگکوک داریم

هئین: خب اونکه باخته بود چطوری ...

_مثل اینکه تیم حریفشون تقلب کرده بود .. نمیدونم دیگه اون روز تو گیم کلاب شنیدم دوستش گفت

Kill me Heal me! [Lizkook/Liskook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora