19.ورود بی موقع!

503 59 56
                                    


*جونگکوک مرتبا دستشو داخل موهاش میکرد و چشمای خسته و قرمز و اخم بین ابرو هاش و به هم ریختگیش لیسا رو هم کلافه میکرد

اروم به لیسا نزدیک شد و با صدای گرفته چند بار چشم هاشو مالید*

_دیگه فعلا .. کار و نمیتونیم پیش ببریم..
بیا بریم تورو میرسونم خونه

*لیسا با صدای اروم تر از جونگکوک کیفشو روی دوشش مرتب کرد*

_نه من با جیمین میرم .. تو و چان بمونید ..

*جونگکوک اروم سرشو تکون داد*

+لیسا ..

*لیسا برگشت و نگاهش کرد*

+مواظب باش.

*لیسا به زور لبخندی زد و به سمت خروجی کمپانی رفت

جیمین آب نبات چوبی گوشه ی لپش گذاشت و لپ تاپ و آیپد رو برداشت و دنبال لیسا رفت*

*لیسا گردنشو چرخوند و نفسشو با فریاد بیرون داد*

جیمین: یا خدا

_باورم نمیشه باید همچین خاطراتی از ججو داشته باشم..

جیمین: ولی میدونستی من داشتم به چی فکر میکردم؟

_الان تنها چیزی که مهم نیست افکار توعه جیمین

جیمین: داشتم به این فکر میکردم که امروز و فقط یه پپرونی میتونه خوب کنه .. با سه بسته پنیر .. و آب جوی خنک

_بد نگفتی .. ولی بیشتر از اونی استرس دارم که بتونم چیزی بخورم

جیمین: اره راست میگی ... اصلا امروز روز غذا نیست انگار

_تو الان تو کافه تریا چهار بسته نودل فوری خوردی

جیمین: اره خب .. چون تا صبح تنها تو نشیمن بیدار بودم

_جدی؟چرا؟ .. منم دیشب بیدار بودم ..

جیمین: فیلم میدیدم

*لیسا نگاه عاقل اندر سفیهی به جیمین کرد.
جیمین با لبخند ملیح و چشم های خندون به اطراف نگاه میکرد و با ارامش قدم برمیداشت و اب نبات میخورد*

_جدا بهت حسودیم میشه .. کاش منم مغز نداشتم

*کریستا با دلهره و نگرانی در حالی که نگاهش به گوشیش بود و سریع قدم بر میداشت رو به روی جیمین و لیسا در اومد*

کریستا: س .. سلام

_سلام خانوم پارک .. کمپانی میرید؟

جیمین: لیسا واقعا خجالت نمیکشی مگه بچه دو ساله ای که نمیتونی تنهایی بری خونه .. بیا دیگه خونه همین نزدیکیاس من هزار تا کار دارم تو کمپانی هی منو میکشونی دنبال خودت..
*لیسا با چشم های گرد شده به جیمین نگاه کرد*

Kill me Heal me! [Lizkook/Liskook]Where stories live. Discover now