13.شب تایتانیک!

492 55 58
                                    



جیمین: ميگما منم دستپختم بدک نیست

*چان تیکه ی بزرگی از کیم چی رو داخل دهنش گذاشت و سرشو تکون داد*

چانیول: به دستپخت من که نمیرسه ولی خب آره قابل قبوله

*لیسا دستشو به کمرش زد و با تحسین لبخند زد*

_خب فکرشو نمیکردم همچین چیزی بگم ولی .. کارتون درست بود!

*دوبار دستاشو محکم به هم کوبید*

_وقت کمی مونده
جیمین سریع پیاز هارو خورد کن .. چان تو هم گوشت رو بیار .. زود!

*تقریبا دو ساعت بود همگی مشغول آشپزی بودن و چانیول و جیمین با هول و تمام انرژی سعی میکردن دستورات لیسا رو درست انجام بدن
به جز جونگکوک که پاهاشو روی میز دراز کرده بود و شیرموزش رو میخورد و با گوشی ور میرفت

لیسا زیر چشمی یه نگاهی به جونگکوک کرد*

_احساس میکنم خیلی داره بهت سخت میگذره..

*جونگکوک سرشو از گوشی بیرون اورد و قیافشو تو هم کشید*

+راستش این روزا اصلا برام راحت نمیگذره
*ته مونده ی شیرموز چهارم رو هورت میکشه*

_کاملا مشخصه..

چانیول: جونگکوک واقعا داری شوخی میکنی یا جدی هستی ؟..
پاشو یه تکونی به ماتحتت بده خواهشا.. دیر شده مگه ما نباید بریم خرید

+هی ! من که خواستم بهتون ملحق شم لیسا گفت تو عرضه نداری و فقط یه جا بشین..

*لیسا چاقو رو کوبید رو تخته و با قیافه ی حق به جانب نگاهش کرد*

_پاشو این اشغالا رو جمع کن حداقل از زیر دست و پا بی مصرف

+نمیخوام نمیکنم

_جونگکوک!

+به شرطی که فردا شب بیای

*لیسا چشم غره ای رفت و دوباره مشغول درست کرد پیراشکی شد*

_من حرفمو گفتم .. من نمیام
اونجا اصلا جای من نیست که بیام ..
به من چه ربطی داره اخه جشن واسه تیم شماست

*جونگکوک بلند شد و به سمت لیسا رفت و با لب و لوچه ی آویزون مثل بچه های تخس اخم کرد*

+تو نیای منم نمیرم!

_جونگکوک با من چیکار داری اخه؟ فکر کن سئولم .. اصلا اینجا نیستم

*جونگکوک لیسارو از پشت بغل کرد و چونشو به شونه ی لیسا تکیه داد*

+اخه یه جوریه .. نمیدونم..

_برو برو خجالت بکش داره بیست و چهار سالت میشه .. چطور میتونی هر روز یه وجه از حماقتتو نشون بدی؟

Kill me Heal me! [Lizkook/Liskook]Where stories live. Discover now