تقریبا یک سال از زمان رفتن لیسا گذشته بود.
این روز ها رو اگه بخوام از سمت جونگکوک توصیف کنم، اصلا چیز قابل تعریفی وجود نداره ولی هر روزش شبیه هم و تکراری بود.
روز هایی که دنیاش فقط اتاقش تو خونه ی زمان کودکیش تو بوسان شده بود.روز هایی که از شنیدن صدای زنگ در و زنگ موبایلش متنفر بود و معمولا اونو خاموش میکرد و تماس هاشو نادیده میگرفت.
خب البته وضعیت پیام ها بهتر بود.
چون مجبور نبود خودشو برای جواب دادن تو لحظه اماده کنه و ارتباطش با دوستاش و اشناهاش رو به همون چت و پیام محدود کرده بود البته تا زمانی که حرف از دیدن همدیگه به میون نمیومد، اون وقت بود که یه وعده ی الکی از بعدا میداد و به طور مرموزی از دسترس خارج میشد.از اینکه از خونه بیرون بره متنفر بود
از یهویی دیدن کسایی که مدتی ندیده بودشون متنفر بود
از هر چیزی که اونو یاد لیسا بندازه متنفر بود.گاهی تو اینستا عکس های هئین و نامجون و جیمین و چانیول و بقیه دوستاش رو میدید و هرسری بیشتر از اینکه جای خودش رو توی اون عکسا حس کنه، جای لیسا رو خالی حس میکرد و خودش رو بخاطر همه ی این ها مقصر میدونست.
لیسا توی این مدت با هیچکس هیچ ارتباطی نداشت و شماره اش دائم خاموش بود.
جونگکوک ماه های اول رفتنش جایی نبود که دنبالش نگرده.. از تک تک بنگاه های املاکی سئول تا خونه ی پدربزرگ لیسا تو تایلند!
البته دست خالی هم نموند، به پدر بزرگش گفته بود که به هرکسی که سراغشو گرفت بگه که دنبالش نگرده.
البته این احتمالا مسخره ترین حرفی بود که زده.
جونگکوک کی به حرفش گوش کرده بود که این سری دوم باشه؟به هرحال جونگکوک با خودش فکر کرد اگه پیداش کنه لیسا هیچوقت.. میبخشتش؟ و هربار جواب خودش رو نه میداد!
البته شاید زمانی دلش نرم بشه و حداقل به یه نفر زنگ بزنه و چیزی بگه.. ولی طوری که لیسا رفت و هیچ خبری از خودش نداد.. احتمالا اگه جونگکوک پیداش میکرد احتمالا یکیشون به قتل میرسید!در هر صورت، لیسا همیشه میدونه اون خرگوش گوه اخلاق کجاست!
شایدم.. تنها دلیلی که جونگکوک میتونست غذا رو بجوه و قورت بده تا بدنش انرژی داشته باشه همین بود.. اینکه یه روز لیسا برگرده...روز ها گذشت .. یک سال از اون شب تاکسیک
و جونگکوک دلش میخواست کسی سراغشو نگیره، کسی دلتنگش نشه، کسی به فکرش نباشه، کسی صداش نکنه
دیگه حتی از شنیدن اسمش..متنفر بود
چون هیچوقت چیز خوبی پشتش نبود. فقط براش زحمت داشت. دیگران معمولا صدات میزنن چون باهات کار دارن یا کاری میخوان براشون انجام بدیادم پوچ گرایی نبود.. فقط شاید...منتظر بود.
**********
نامجون دست به سینه به باجه تلفن تکیه داده بود..
نگاهشو از دریا گرفت و به چانیول نگاه کرد که یه دستشو به کمرش زده بود و درحالی که افتاب چشم هاشو اذیت میکرد منتظر جواب تماسش بود.
YOU ARE READING
Kill me Heal me! [Lizkook/Liskook]
Romance[ بکش و خلاصم کن! ] !Kill me Heal me ژانر •°•°• کمدی / عاشقانه کاپل / شخصیت ها •°•°• لیزکوک ( لیسا و جونگکوک )_ هئین _نامجون_جیمین_چانیول_نام جو هیوک خلاصه •°•°• جونگکوک ، خرگوش دیوونه و لیسا ، گربه ی چموش ، استاد روانی کردن همدیگه !!! چندتا دوست صم...