Part Six: Solace and Heritage

412 146 265
                                    

وقتی از خواب بیدار شدم، چانیول هنوز خواب بود. به ساعت نگاه کردم. 6 رو نشون میداد. دیشب خیلی چیزا دیدم و باید دست به کار میشدم. بدون اینکه چانیول رو بیدار کنم، از تخت پایین رفتم و آروم در اتاق رو باز کردم و بعد از اتاق بیرون رفتم. چراغ اتاق بکهیون روشن بود. در زدم و وارد شدم. روی تخت نشسته بود و داشت با کسی چت میکرد.

وقتی متوجه من شد، بهم نگاه کرد و گفت:"چرا انقدر زود بیدار شدی؟"

کنارش روی تخت نشستم و گفتم:"داری چکار میکنی؟"

به گوشی تو دستش اشاره کرد و گفت:"مشخص نیست؟ دارم چت میکنم."

خندیدم و گفتم:"عصبی هستی."

بدون اینکه بهم نگاه کنه، با استایل خودش، با انگشت اشاره روی صفحه موبایل میزد و تایپ میکرد و گفت:"تو شرایط خیلی خوبی نیستیم که بخوام عصبی نباشم."

لبخندی زدم و گفتم:"بک، من تو رو بهتر از هر کسی میشناسم. و عصبی بودن تو، بخاطر این نیست که تو شرایط خوبی نیستی."

ابروش رو بالا داد و بهم نگاه کرد و گفت:"منظورت چیه؟"

پوزخند زدم و صورتم رو بهش نزدیک کردم و گفتم:"محض رضای خدا، ما کی تو شرایط خوبی بودیم؟ ما از بچگی در حال جنگ بودیم. اولین چیزی که به ما یاد دادن، مبارزه بود. پس ما هیچ وقت تو شرایطی نبودیم که عادی باشه و تو هم هیچ وقت عصبی نبودی."

بدون هیچ تغییری تو چهره ش نگام کرد و گفت:"فکر نمیکنی داری چرت میگی؟"

پوزخندی زدم و از جام بلند شدم و گفتم:"من که چیزی نگفتم؟"

از روی تخت بلند شد و گوشیش رو انداخت روی تخت و ساق دستم رو گرفت و گفت:"چی میخوای بگی؟"

زبونم رو روی لبهام کشیدم و گفتم:"تو عصبی هستی بکهیون و هم من و هم خودت خوب میدونیم چرا عصبی هستی!"

کلافه گفت:"من نمیدونم راجب چی حرف میزنی «اما»."

پوزخند زدم و کمی بیشتر بهش نزدیک شدم و گفتم:"نیاز! چیزیه که باعث شده تو عصبی بشی!"

عصبی خندید و گفت:"داری چرت میگی «اما»."

-:"و کسی که بهش نیاز داری، هر شب من توی آغوششم و داره کلافه ت میکنه."

با اخم نگام کرد و گفتم:"انکارش نکردی!"

پوزخند زدم و گفت:"به چی میخوای برسی؟ به اینکه اون مرد توئه؟!"

پوزخندم از بین رفت و گفتم:"بک! تو من رو اینطوری شناختی؟"

تو چشمهام نگاه میکرد و دنبال چیزی میگشت. گفتم:"بکهیون، خیلی چیزا هست که تو نمیدونی! الان هم فرصتش نیست که بهت بگم. ولی چیزی که مهمه اینه که چانیول نیاز به مراقبت داره. من نمیتونم خیلی مراقبش باشم و تو باید اینکار رو بکنی!"

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now