وقتی به اتاق بکهیون توی مقر رسید، نگاهی به اطراف کرد. همه چیز زیادی مرتب بود و طبقه بندی شده بود. مثل اتاقی نبود که برای مدت زمان کوتاهی بخوای توش اقامت کنی. بکهیون گفت:"به چی نگاه میکنی. بیا بشین."
به بکهیون نگاه کرد که پشت میزش نشسته بود و به صندلی مقابلش اشاره میکرد. چیزی نگفت و نشست و گفت:"چی میخواستی بهم بگی."
بکهیون با انگشتهای اشاره ش شقیقه دردناکش رو فشار داد و چشماش رو بست و گفت:"نمیخواستم بگم. میخواستم بپرسم."
چانیول به چهره بکهیون که مشخص بود حال خوبی نداره نگاه کرد و گفت:"چی میخوای بپرسی؟"
بکهیون همونطور که چشمهاش بسته بود، گفت:"چی راجب «اما» میدونی چانیول؟ هر چی میدونی بهم بگو."
چانیول نگاهش کرد و گفت:"چی باید بدونم؟"
-:"تو هفت سال باهاش بودی و میخوای بگی نمیدونی «اما» چیه؟"
و چشمهاش رو باز کرد و به چانیول نگاه کرد. نگاهش خالی و ترسناک بود و برای اولین بار، چانیول از بکهیون ترسید! حتی بیشتر از روزی که میخواست ازش تست بگیره! گفت:"من چند سال با «اما» بودم و خیلی چیزها ازش میدونم ولی اینکه میگی چیه، نمیفهمم یعنی چی؟"
بکهیون عصبانی داد زد:"نمیفهمی یا خودت رو زدی به نفهمی؟ چانیول همین الان اون پسره سهون گفت «اما» آینده رو میبینه! من خرم یا خر فرضم کردی؟"
چانیول نگاهش کرد. عصبی بود و کلافه. گفت:"«اما» آینده رو میبینه. «اما» خیلی قدرتمندتر از چیزیه که تو فکر میکنی ولی لفظ «چی» براش نیست. لفظ مناسب براش «کی» هست."
بکهیون پوزخند عصبی زد و گفت:"خب، «اما» کیه؟! مشکل لفظه، بیا از لفظ درست استفاده کردم."
چانیول گفت:"من قسم خوردم نگم «اما» کیه! من نمیتونم قسمم رو بشکنم بکهیون. چون قسمم رو با خونم بستم! و اگر بشکنمش، نابود میشم و نمیخوام نابود شم! نه تا وقتی که «اما» و بچمون رو توی آغوش نگرفتم."
بکهیون عصبی دستش رو روی میز کوبید و گفت:"میدونی من اگر ندونم «اما» کیه، تو حتی نمیتونی ببینیش،چه برسه بخوای در آغوش بگیریش!"
چانیول نگران نگاهش کرد و بکهیون گفت:"سونگجه قویه! انقدر که نه من نه تو و نه دستگاهی که «اما» ساخته، نتونسته تشخیصش بده! پس باید بدونم که سونگجه دنبال چیه و اون میراث کوفتی چیه که بتونم هم به مردم کمک کنم، هم خودمون و هم به «اما» و اون بچه عوضی که تو ساختیش!"
تا چانیول اومد اعتراض به جمله آخر کنه، بکهیون دستش رو بالا آورد و گفت:"باشه باشه، الفاظ درست. بچه ای که تو و «اما» ساختینش! پس حالا حرف بزن."
چانیول سرش رو پایین انداخت و گفت:"من اگر قولم رو بشکنم، چون اون قول با «اما» بوده، هم من نابود میشم و هم «اما»."
VOCÊ ESTÁ LENDO
HunTeR (Completed)
Fanficتوی دنیایی که آدمهای عادی به دست جادوگرا کشته و شکنجه میشن، شکارچی های جادوگر کمی حاضر به مبارزه ان. بیون بکهیون از تمام جادوگرای دنیا متنفره و خشن ترین شکارچی جادوگره. پارک چانیول، یک جادوگره که دوست داره هم مردم خودش رو نجات بده و هم انسان ها رو. ...