S2 - E18

311 119 78
                                    

همه افراد توی حیاط جمع بودن. هیچ فاصله ای بین هانتر و جادوگرها نبود. همه کنار هم ایستاده بودن و به فرماندهانشون که رو به روشون ایستادن، نگاه میکردن. چانیول بلند گفت:"ما امشب فرصت خوابیدن نداریم. میدونم هممون کمخوابی و بیخوابی های زیادی رو تا الان تمرین کردیم تا امروز بتونیم قوی باشیم ولی اگر کسی ذره ای خسته است، همین الان اعلام کنه تا بهش معجونی بدیم که بهش کمک کنه. کسی هست؟"
چند نفر دستشون رو بالا بردن و چانیول به سهون و لوهان اشاره کرد تا بهشون از معجون بدن. وقتی سهون و لوهان سرجاشون برگشتن، چانیول گفت:"جنگ خطرناکی داریم. همونقدری که ما تلاش کردیم، اونها هم تو این چند سال نقشه کشیدن و تمرین کردن. من نمیتونم اجازه بدم این جنگ رو ببازیم. ما باید سونگجه رو نابود کنیم."
همه سر تکون دادن و بکهیون گفت:"تا امروز، وظیفه هانتر نابودی جادوگرها بود. ولی امروز، تو این لحظه، ما به عنوان عضوی از هانتر، تمام تلاشمون رو میکنیم که از جادوگرهایی که اینجا هستن، محافظت کنیم. و مطمئنم تک تک شما که اینجا هستید هم از ما به عنوان عضوی از تیمتون محافظت میکنید. اگر در گذشته به عنوان فرمانده ارشد هانتر، کسی رو اذیت کردم، همینجا ازتون عذرخواهی میکنم. من به عنوان یک هانتر تربیت شدم و برام هیچ تفاوتی بین جادوگرها نبود. امیدوارم که من رو ببخشید."
و تعظیم نود درجه ای کرد. همه متعجب به بکهیون خیره شده بودن. چانیول دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:"بلند شو."
بکهیون ایستاد و به رو به رو خیره شد. دختری که 4 سال قبل نجاتش داده بود، بهش لبخند میزد. اون لبخند خیلی آشنا بود. شاید همون لبخندی بود که سالها توی کابوسهاش میدید؟! کیونگسو گفت:"جنگ فردامون از جنگهای گذشته مطمئنم خیلی سخت تره. میخوام همگی از تمام حواسشون استفاده کنن. ما مطمئنا تلفاتی خواهیم داشت. چون جنگه. ولی بیاید خیلی مراقب همدیگه باشیم، انگار هممون یک نفریم."
سوهو قدمی جلو گذاشت و گفت:"ما همه تلاشمون رو میکنیم قربان."
کیونگسو سری تکون داد و لوهان گفت:"برید آماده شید. معلوم نیست جنگ کجا باشه و چقدر طول بکشه. هر چیزی که لازم دارید رو بردارید. اگر که ترسیدید، میتونید همین الان اعلام کنید."
سهون گفت:"کسی نمیخواد بره؟"
هیچ کس تکون نخورد و سهون گفت:"خوبه."
چانیول با گرفته شدن ساق دستش، برگشت و کای رو دید که نگران بهش نگاه میکنه. کامل برگشت و دستهاش رو روی شونه کای گذاشت و گفت:"چی شده؟"
کای با لکنت گفت:"دارن شروع میکنن."
چانیول تو چشمهای پسرش نگاه کرد و گفت:"از پسش برمیای مگه نه؟"
کای سری تکون داد و کیونگسو آروم گفت:"حواسم بهش هست. نگران نباش."
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:"میدونم. خیالم راحته که هستی."
کیونگسو لبخندی زد و دستش رو روی شونه کای گذاشت و کمی فشار داد و گفت:"بعد این جنگ باهات باید حرف بزنم."
چانیول خندید و گفت:"نیازی نیست با من حرف بزنی کیونگسو. مهم کایه. اگر بتونم راهی پیدا کنم، مطمئنم که میتونید با هم باشید."
کای متعجب گفت:"بابا؟"
چانیول لبخندی زد و گفت:"قرار بود تو جمع نگیش."
کای سریع دستش رو روی دهنش گذاشت و چانیول گفت:"من همون صبح فهمیدم که کیونگسو دوستت داره."
کیونگسو پوزخندی زد و گفت:"همینکارا رو میکنید با جادوگرا مشکل دارم."
چانیول خندید و گفت:"هر کی با جادوگرا مشکل داشته انگار عاشق یه قویش هم شده."
کای نخودی خندید و چانیول برگشت و گفت:"دارن شروع میکنن. پس لطفا سریع آماده شید."
بکهیون آروم گفت:"از کجا؟"
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:"الان پیداش میکنم."
به سمت لوهان و سهون رفت و گفت:"اگر تا یک دقیقه برنگشتم، خودتون میدونید چکار کنید دیگه."
لوهان گفت:"میدونم یول ولی خطرناکه."
-:"نترس. فقط یه ترک ساده است."
سهون گفت:"اونا هم الان آماده ان و مطمئنم یه ترک ساده رو هم حس میکنن."
چانیول پوزخندی زد و گفت:"من دنبال اونا نمیگردم. پس نمیتونن من رو پیدا کنن."
و چشمهاش رو بست و با وردی، روحش رو به پرواز درآورد. اون یه جادوگر قوی بود. باید اونها رو پیدا میکرد. در واقع اونها نه، باید پدرش رو پیدا میکرد. پدری که میدونست الان توی جبهه مقابلشون هست. وقتی روحش رو حس کرد، به موقعیت مکان نگاه کرد. کمی باید نزدیکتر میشد. صدای سونگجه رو شنید:"اون دختر مرده پس ما نگران خیلی چیزا نیستیم. شاید یه اتحاد باشه بین هانتر و جادوگرها، ولی از پسش برمیایم."
مردی گفت:"از کجا باید میراث رو پیدا کنیم؟"
-:"مطمئنم فرماندهانشون میدونن میراث کجاست. هر کسی رو میکشید مهم نیست، فقط فرماندهان ارشد رو نکشید. من به لوهان هم شک دارم. پدرم رو هم نکشید. مفهوم بود؟"
-:"بله قربان. از کجا شروع کنیم؟"
-:"مشخص نیست؟ از جایی که برامون کمین کردن. قرارگاهشون."
سونگجه چشمهاش رو تنگ کرد و چانیول سریع برگشت. سهون با نگرانی گفت:"خوبی؟"
-:"آره. خوبم."
بکهیون گفت:"چیزی فهمیدی؟"
-:"میخوان از قرارگاه شروع کنن. پس بهتره ما قرارگاه رو خالی کنیم. و البته با جادوی فیک."
-:"چی؟"
-:"این."
و چوبدستیش رو خارج کرد و از هرکدوم از افرادی کنارشون بودن، یک نفر دیگه ظاهر شد. لوهان گفت:"واو!"
چانیول خندید و گفت:"ما بیرون قرارگاه کمین میکنیم. وقتی اینجا اومدن و با این افراد مبارزه کردن، ما حمله میکنیم."
بکهیون سری تکون داد و گفت:"درست کردن این تعداد از افراد، ضعیفت نمیکنه؟"
-:"لازم نیست من این تعداد از افراد رو درست کنم. فقط در حد 300 نفر. اونا فکر میکنن ما تو سطح کشور پخش شدیم."
سهون گفت:"خوبه."
چن گفت:"از کای و من درست نکن. "
چان سری تکون داد و گفت:"نگران نباش."
بعد بلند گفت:"بهتره قرارگاه رو خالی کنیم و تو سطح شهر باشیم. همه به هم نزدیک باشن. نمیخوام هیچ کدوم از افراد تنها باشه. گروه ها حدود 100 نفره باشه و از طرفی همه نزدیک قرار گاه. همه میدونن که با چه نشانی من خبر میدم؟"
یکی از افراد هانتر گفت:"ما اطلاعی نداریم."
چانیول سری تکون داد و گفت:"فراموش کرده بودم. لطفا همه اعضای هانتر به هم نزدیک بشن و از جادوگرها فاصله بگیرن."
همه به بکهیون نگاه کردن که بکهیون گفت:"کاری که گفته شده رو انجام بدید."
افراد هانتر به هم نزدیک شدن و چانیول چوبدستیش رو سمتشون گرفت. با یک حرکت و گفتن یک ورد، روی دست همشون علامت یک ققنوس حک شد و چانیول گفت:"با وجود این ققنوس، شما میتونید ققنوس اصلی رو ببینید. اگر دستتون سوخت، دنبال ققنوس اصلی بگردید."
همه سری تکون دادن و چانیول گفت:"خب دیگه بهتره بریم."
و رو به بکهیون گفت:"خودت افرادت رو تقسیم بندی میکنی؟"
بکهیون رو به چن گفت:"تقسیم بندی با تو."
چن سری تکون داد و سمت افرادشون رفت. چانیول به افراد خودش نگاه کرد و گفت:"بر حسب رنگی که روی دستتون دیده میشه، گروه بندی شدید. باز هم تاکید میکنم از همدیگه دور نشید. کنار هم باشید و منتظر نشانه."
افراد به دستهاشون نگاه کردن و گروه ها رو تشکیل دادن. وقتی همه توی گروه های خودشون رفتن، لوهان گفت:"هر گروه با فاصله 10 دقیقه با گروه قبلی از قرارگاه بیرون میره. گروه اول از هانتر میرن و بعدی از ما. و همینطور الی آخر. متوجه شدید؟"
همه سری تکون دادن و گروه اول از قرارگاه خارج شدن. چن به بکهیون نزدیک شد و گفت:"خوبی؟"
بکهیون سری تکون داد و گفت:"آره. خوبم. زنت تو کدوم گروهه؟"
چن خندید و گفت:"فکر میکنی میگم؟"
بکهیون شونه ای بالا انداخت و گفت:"احتمال میدم که بگی."
کای آروم گفت:"تو گروه خودمونه هیونگ."
چن با اخم به کای نگاه کرد و کای شونه بالا انداخت و گفت:"بالاخره که میفهمه مامان کجاست. پس چرا باید مخفی کاری کنیم اینهمه."
چانیول گفت:"بخاطر امنیت تو کای. پس لطفا شیطنت نکن."
بکهیون خندید و گفت:"از پسرت خوشم میاد."
چن گفت:"معلومه که باید خوشت بیاد. بالاخره ویژگی هایی داره که دنبالشی."
کای گفت:"ولی من برای کیونگسو هیونگم."
بکهیون خندید و لپش رو کشید و گفت:"برای هر کی باشی، یه جورایی من پدرخونده ات میشم."
کای پوف کلافه ای کشید و گفت:"زندگی با دو تا پدرخونده و یه پدر خیلی سخته. چرا باید سه تا مرد تو زندگی من باشن؟"
چانیول خندید و گفت:"بده سه تا مرد پشتتن؟"
کای با اخم نگاهش کرد و گفت:"همین که سه تا مرد پشتمن ترسناکه. میرم پیش هیونگم."
و سمت کیونگسویی رفت که داشت با لوهان و سهون صحبت میکرد. بکهیون گفت:"فکر کنم تنها مردی که دوست داره کنارش باشه، کیونگسوئه."
چن خندید و گفت:"هیچ وقت فکر نمیکردم کیونگسو جذب یه پسر شیطون بشه."
چانیول متعجب گفت:"چرا؟"
چن شونه بالا انداخت و گفت:"سو از سر و صدا و شیطنت متنفره. دوست داره همه چیز آروم و روتین باشه. حتی هیچ وقت دوست نداشت که توی رابطه باشه چون حوصله این چیزا رو نداشت. ولی اینکه جذب کای شده، عجیبه. کای هیچ کدوم از معیارهایی که برای سو مهم بود رو نداره."
بکهیون گفت:"تنها چیزی که شاید داره قدشه. کیونگسو گاهی تو رابطه باتمه و خب، اونجور مواقع ترجیح میده طرفش قد بلند باشه. البته باید بگم که از زنهای ریزه میزه هم خوشش میومد."
چانیول پوفی کرد و گفت:"پسرم با مردی طرفه که بایه و باید مراقب رقبا باشه."
چن خندید و گفت:"نگران نباش. وقتی سو بهش ابراز علاقه کرده، مطمئنا هیچ رقیبی وجود نداره چون کیونگسو فقط کای رو میبینه. به چشمهاش نگاه کن وقتی به کای نگاه میکنه."
چانیول به کیونگسو نگاه کرد. توی چشمهاش برقی بود که نمیشد انکارش کرد. اون واقعا عاشق کای بود. بکهیون گفت:"نگران نباش. کیونگسو رو من بیشتر از ده ساله که میشناسم. قسم میخورم عاشق کایه."
به بکهیون نگاه کرد و گفت:"شکی بهش ندارم."
به تعداد افرادی که توی قرارگاه مونده بودن نگاه کرد و بعد به ساعتش. گفت:"امیدوارم که بتونیم خیلی راحت جنگ رو تموم کنیم."
چن گفت:"فکر نمیکنم راحت باشه."
چانیول گفت:"سری پیش تعدادمون کم بود ولی اینسری حداقل میدونیم دنبال چی هستن."
بکهیون گفت:"«اما» هیچی راجب میراث نگفته؟"
چن سری تکون داد و گفت:"میگه هیچ وقت میراث رو ندیده و حتی نمیدونه کجاست."
بکهیون سری تکون داد و به گردنبند چن نگاه کرد و گفت:"چن، این گردنبند رو کی بهت داده؟"
چن به گردنبندش نگاهی کرد و گفت:"پدربزرگم. حدود 20 سال پیش بود فکر کنم این گردنبند رو بهم داد و گفت اگر روزی این گردنبند درخشید، بدون کنار یک پری هستی و باید بهش خدمت کنی."
بکهیون به خنده گفت:"و تو عاشقش شدی."
چن خندید و گفت:"و عاشقش شدم و عاشقم شد."
چانیول به آسمون نگاه کرد و گفت:"فکر کنم تا یکساعت دیگه برسن. باید عجله کنیم."
بکهیون متعجب گفت:"از کجا میدونی؟"
-:"غبار توی هوا. حداقل برای 500 تا جادوگره که تو فاصله یکساعته اینجان."
چن گفت:"بهش رسیدگی میکنم."
و با عجله رفت. بکهیون به چانیول نگاه کرد و گفت:"نگرانی؟"
چانیول سری تکون داد و گفت:"اینبار مثل قبل نیست. من اینبار مسئولیت کلی آدم رو دوشمه. باید مراقبشون باشم. و آره، نگرانم. برای زندگی تک تک افراد اینجا مسئولم."
بکهیون دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:"افرادت بهت اعتماد دارن. تو باهاشون توی این نبردی. پس یه فرمانده لایقی."
چانیول لبخندی زد و گفت:"ممنونم فرمانده بیون."
بکهیون خندید و گفت:"4 سال پیش که دیدمت، فکر نمیکردم یه روز تبدیل به یه فرمانده قوی بشی. اون پسری که من دیدم، خیلی منزوی و آروم بود و ترسو. ولی الان، تو اینجایی."
چانیول خندید و گفت:"اون موقع حتی به نصف قدرتهای الانم فکر هم نمیکردم. خودم رو محکوم کرده بودم که قایم بشم."
کیونگسو سمتشون اومد و گفت:"افراد دارن سریعتر میرن بیرون. خب، ما چکار کنیم؟"
چانیول به ماشینهایی که تبدیلشون کرده بود نگاه کرد و گفت:"افرادی که بهشون اطمینان داری رو توی ماشین ها سوار کن. اونا تو زمین دنبال ما میگردن، ما تو آسمون منتظرشون میشیم."
کیونگسو سری تکون داد و سمت افرادشون رفت. چانیول به سهون گفت:"سهون، تو هم کاری که به کیونگسو گفتم رو انجام بده."
لوهان گفت:"با چه ترکیبی؟"
چانیول متفکر گفت:"5 تا ماشین داریم و 7 نفریم. باید حداقل تو هر ماشین یه جادوگر قوی باشه. یه ماشین من، یه ماشین تو، یه ماشین سهون. دو تا ماشین دیگه رو چکار کنیم؟"
صدای سوهو رو شنید:"من مثل شما قوی نیستم ولی میتونم این مسئولیت رو به عهده بگیرم."
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:"ماشین پنجم چطور؟"
صدای زنی رو شنید:"قربان، من هم میتونم کمکتون کنم."
چانیول لبخندی زد و گفت:"سویونگ، نمیخوام اذیت بشی. و اینکه تو هنوز کمی ضعیف هستی."
سویونگ لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید قربان. من میتونم از پسش بربیام. میتونید که یه هانتر قوی رو هم با من بذارید."
بکهیون گفت:"چهره تون برای من آشناست."
سویونگ لبخندی زد و تعظیم کرد و گفت:"4 سال پیش توی جنگ من بهتون کمک کردم."
بکهیون سری تکون داد و چیزی نگفت. چانیول گفت:"بکهیون، کدوم یکی از افرادت رو میتونی با سویونگ بفرستی؟"
بکهیون متفکر گفت:"اگر بخوام کسی باشه که بهش اعتماد دارم، کیونگسو. چون چن باید کنار کای باشه، ترجیح میدم که با یکی از افرادت باشه. لوهان یا سهون."
چانیول گفت:"تو با کیونگسو و افراد یه ماشین رو بردارید."
به سوهو نگاه کرد و گفت:"تو هم با اریک."
سوهو و سویونگ سری تکون دادن و حرکت کردن. به لوهان گفت:"تو با کای و چن برو."
به سهون نگاه کرد و گفت:"بکهیون با من میاد. بکهیون، کی با سهون باشه؟"
بکهیون گفت:"اونی که هست کنار کیونگسو ایستاده، قدش بلنده. اسمش ده هانه. با اون برو."
سهون سری تکون داد و حرکت کرد. چانیول به بکهیون نگاه کرد و گفت:"خب دیگه ما هم بریم."
بکهیون سری تکون داد و حرکت کردن. باید برای اون افراد کمین میکردن. استرس داشت ولی میدونست از پسش برمیان.

(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)

نزدیک به یک ربع شده بود که توی آسمون بودن و ماشینها رو خاموش و مخفی کرده بودن تا دیده نشن. چانیول نگاهی به بکهیون کرد و گفت:"دارن میرسن. وقتی رسیدن، با نیروهای فیک مواجه میشن و وقتی فهمیدن قضیه چیه، میریم به قرارگاه. همون اول باید نیروها رو خبر کنیم تا خودشون رو برسونن. وقتی رسیدن، قرارگاه رو قفل میکنم که کسی نتونه خارج بشه. اونجا تبدیل میشه به یه قتلگاه."

بکهیون بهش نگاه کرد و گفت:"یا میمیریم یا میکشیم."

چانیول جدی تو چشمهاش نگاه کرد و گفت:"سعی کن از من خیلی فاصله نگیری. نزدیک من باش. بوی من روی توئه و مطمئنم سونگجه تشخیصش میده."

بکهیون لبخندی زد و گفت:"نگران نباش. من نزدیک 30 ساله که هانترم."

چانیول لبخندی زد و گفت:"و سونگجه بیشتر از 30 ساله که جادوگره."

بکهیون خندید و گفت:"تو چند سالته؟"

چانیول فکری کرد و گفت:"حدود 20 سال. اگر اشتباه نکنم. سن برای ما چیز دقیقی نیست مخصوصا برای من که نمیدونم دقیقا کی به دنیا اومدم."

بکهیون سری تکون داد و گفت:"پس وقتی با من خوابیدی یه نوجوون بودی."

چانیول خندید و گفت:"از لحاظ قانونی تو الان یه مجرمی."

بکهیون خندید و وقتی نگاه تنگ شده چانیول رو دید، به رو به روش خیره شد. حدود 1000 جادوگر روی جاروی پرنده بودن و داشتن فرود میومدن. چانیول مچ دستش رو لمس کرد و گفت:"وقتشه."

و بعد بیسیم روی ماشین رو برداشت و گفت:"تا 15 دقیقه، همه تو پایگاه باشن."

به بکهیون نگاه کرد و گفت:"نمیدونم چه اتفاقی میفته ولی فعلا میخوام اینکار رو بکنم."

و روی بکهیون خم شد و بوسیدش، در حالیکه با دست راستش، دست چپ بکهیون رو نوازش میکرد و با دست چپش، پشت موهای بکهیون رو.

⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩

سلاااااااااااااممممم سلاااااااااااااممممم
خوبید؟

قسمت قبلی آپ شد و خیالم راحت شد و بعد با یه پیام ناشناس ذوق کننده (پیامی که باعث ذوق و شعف نویسنده میشود) رو به رو شدم و خب وقتی ذوق میکنم میدونید که سریع یه حرکتی میکنم و این حرکت امروز شد آپ کردن این قسمت (دو قسمت تو یه روز آپ شد)

امیدوارم لذت ببرید از این قسمت 😍😍

HunTeR (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora