Part 27: BED THINGS ...

411 126 311
                                    

سلام به همه. قبل از شروع این پارت باید بگم که این پارت شرط سنی داره و اگر سنتون کمتر از 18 سال هست، لطفا این پارت رو نخونید (میدونم قسمت آخر فصل اول هست ولی باز هم نخونید) در آخر پارت اسپویل کل پارت رو برای شما عزیزان، میگم

------------------------------------------

دست چانیول رو گرفت و روی صندلی نشوند و عصبی گفت:"پارک چانیول، میدونم که اعصابت خورده، میدونم «اما» رو از دست دادی، میدونم اون بچه ای که روی تخت بود، بچه تو بود! باور کنم منم حالم بده ولی میخوام کنارت باشم تا بتونیم با هم، این درد رو فراموش کنیم. باور کن حال من از تو بهتر نیست! تمام این روزها که گذشت، دعا میکردم «اما» رو سالم ببینم. دعا میکردم که اون کسی که بیمار میبینمش، یه توهم باشه! ولی نبود. دعاهام اجابت نشد. من «اما» رو از دست دادم. مثل تو. تمام این سالها، با اینکه ما مثل دو دشمن رفتار کردیم، ولی «اما» همیشه از دور مراقب من بود. خیلی جاها وقتی نیاز به تاییدیه داشتیم، اون کنارم بود تا بتونم تاییدیه رو بگیرم. «اما» برای من مثل یه خواهر بود. تو اگر دوستت رو از دست دادی، من خواهرم رو از دست دادم. پس بفهم که منم ناراحتم."

چانیول بهش نگاه کرد و عصبانی گفت:"همه حرفات رو قبول میکنم ولی تو حتی نمیتونی بفهمی من چه حالی دارم. کسی که تمام این سالها کنارم بوده و ازم محافظت کرده رو از دست دادم. من حتی دیگه نمیدونم چطوری میخوام زندگیم رو ادامه بدم."

بکهیون عصبانی داد زد:"با من! تو با من زندگیت رو ادامه میدی عوضی! فهمیدی؟ اگر «اما» نیست، من هستم! یعنی حتی نمیخوای به من اعتماد کنی؟"

چانیول نگاهش کرد و از جاش بلند شد و گفت:"اعتماد؟ من به خودم هم اعتماد ندارم بکهیون. اگر چند روزه دیگه، تو فهمیدی از من متنفری چی؟ من باید برگردم به همون پارک چانیول قبلی."

بکهیون عصبانی هولش داد و فریاد زد:"من ازت متنفر نمیشم پارک چانیول! بفهم! من احمق ده ساله که عاشق تو ام و فکر نکنم ازت متنفر شم."

چانیول ناباورانه نگاهش کرد و گفت:"ده سال؟"

بکهیون کلافه گفت:"از روزی که دیدمت ... از همون روز عاشقت شدم! ازت محافظت کردم و میخواستم کنارت باشم. ولی تو «اما» رو پیدا کردی. تمام این سالها، فکر میکردم که رابطه عاشقانه دارید و کنارت نمیومدم. حتی از «اما» هم متنفر بودم که کنار توئه و الان از این حس خودم حالم داره بهم میخوره."

چانیول سست توی جاش نشست و گفت:"باورم نمیشه!"

بکهیون موهاش رو کشید و گفت:"چطور باید بگم که باورت شه!"

چانیول مستقیم نگاهش کرد و گفت:"یکی از ارزشهات رو زیر پا بذار!"

بکهیون کلافه نگاهش کرد و گفت:"من خیلی از ارزشهام رو بخاطر تو زیر پا گذاشتم. همین که الان کنارتم و دارم اعتراف میکنم که عاشقت بودم."

HunTeR (Completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin