Part 16

328 130 239
                                    


نویسنده: میدونم رگباری آپ کردن خیلی بده و خب ... خودم بعدا دستم میمونه تو حنا ... ولی .... وقتی من یه قسمت آماده دارم و یه دوست خواننده خوب با نگاه اکلیلی میگه یه قسمت دیگه هم میخوام، نمیتونم نه بگم ... پس، اینم قسمت جدید ... فقط اینکه ... تا هفته دیگه قسمت بعدی نداریم مگر ووتها تا آخر این قسمت به ۳۰ برسه

✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️

داشت توی منطقه راه میرفت که با شنیدن صدای پایی که روی زمین کشیده میشد، گوشاش رو تیز کرد. نکنه جادوگری به یه انسان حمله کرده باشه؟ سریع جهت صدا رو تشخیص داد و به اون سمت رفت. اسلحه کمریش رو درآورد و حالت آماده باش گرفت که اگر خطری کسی رو تهدید میکرد، به اون سمت شلیک کنه. بکهیون همیشه آماده بود ولی این اواخر، دو منبع برای بهم زدن تمرکزش داشت و تمام تلاشش رو میکرد که بتونه تمرکزش رو بیشتر کنه تا یه موقع گندی به چیزی نزنه. «اما»یی که معلوم نبود کجاست و چیه، و چانیولی که تمام ذهن بکهیون رو به خودش اختصاص داده بود و تا بکهیون حرفی میزد، از زن و بچه ش حرف میزد و باعث میشد بکهیون بخواد خفه ش کنه.

به صدا نزدیک شده بود. صدای نفس نفس زدن یه زن رو میشنید که آروم هم ناله میکرد. بهش نزدیکتر شد و وقتی توی دیدرسش قرار گرفت، متعجب نگاش کرد. اون موهای نقره ای بلند و براق... اون «اما» بود. سریع سمتش رفت و گفت:"«اما» تو اینجایی؟"

«اما» با درد سرش رو بالا آورد. دستش روی شکمش بود که خیلی بزرگ شده بود. نفسی از درد کشید و گفت:"آره بکهیون. مجبور بودم بیام."

بکهیون لبخندی زد و موهاش رو نوازش کرد و پشت گوشش برد و گفت:"نگرانت بودم."

«اما» به زور لبخندی زد و گفت:"ببخشید که نتونستم زودتر بیام."

بکهیون گفت:"بذار کمکت کنم. بیا بریم به اتاق استراحت."

«اما» سریع گفت:"نه. فعلا نمیتونم. بذار همینجا استراحت کنم."

بکهیون سری تکون داد و «اما» چند نفس عمیق کشید و بعد گفت:"چانیول چطوره؟"

بکهیون سعی کرد آزردگیش رو مخفی کنه و گفت:"خوبه. خیلی خوبه و خوب داره با روانم بازی میکنه."

«اما» دستش رو روی قلب بکهیون گذاشت و گفت:"و با قلبت."

بکهیون سرش رو پایین انداخت و تلخندی زد و چیزی نگفت. چند ثانیه ای تو سکوت گذشت که بکهیون گفت:"سونگجه ازت چی میخواد؟"

«اما» به زور لبخندی زد و گفت:"چیزی که متعلق بهش نیست."

-:"بهم بگو اون چیه؟"

-:"فعلا نمیتونم. فعلا باید تمرکزت رو روی پیدا کردن سونگجه یا دور کردنش از جادوگرها بذاری."

-:"چطوری؟ اون عوضی حتی قابل تشخیص هم نیست."

-:"اون توی پایتخته. اون فکر میکنه من اونجام و اونجا داره دنبالم میگرده."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now