Birth

341 79 29
                                    

فصل اول: حسادت
بخش سوم:عوضی

نودل از دست جونگکوک گرفت و با باز کردن بسته مشغول خوردن شد، نگاهش به روی به روش بود و بابت این که بیهوده روز تعطیل و استراحتش با جونگکوک سپری کرده بود حرص می‌خورد؛ ولی جونگکوک موشکافانه به روش و روش خیر بود و چهار چشمی خواهرش زیر نظر داشت و در همون حال  نودل می‌خورد.
حدود چند دقیقه به همین روال گذشت و هر دو در سکوت مشغول خوردن و زیر نظر گرفته یورا بودند که با حضور پسری کنار میز یورا، چشم های جونگگوک درشت شد و پوزخندی زد اما وقتی دید پسر دست خواهرش گرفت و رو به روش نشست اخمی بین ابروهاش ایجاد شد و با صدای بلندی داد زد.
_ می‌دونستم با یکی قرار می‌ذاره.

جین که سرش زیر انداخته بود و نودلش هورت می‌کشید با حرف یهویی و صدای بلند جونگکوک ترسید و غذا توی گلوش پرید و در نتیجه به سرفه افتاد؛ اما جونگکوک بدون کوچکترین توجهی به جین با گفتن حسابشون می‌رسم از ماشین پیاده شد و به سمت کافه حرکت کرد.‌
جینی که به خاطر سرفه زیاد اشک از چشم هاش جاری شده بود هم بدون معطلی از ماشین پیدا شد و به دنبالش وارد کافه شد تا اگه کار اشتباهی ازش سر زد جلوش بگیره.

وارد کافه که شد به سمت میزی که خواهرش پشتش نشسته بود قدم برداشت و جلوی میز قرار گرفت برای جلب توجه یورا و دوست هاش سرفه‌ی الکی کرد و با لبخند کجی گفت:
_ مهمون نمی‌خواهید؟

یورا با شنید صدای برادرش لبخند عمیقی که روی لب هاش بود محو شد و فوری دستش از توی دست دوست پسرش بیرون کشید و با بهت و ترس زمزمه کرد.

_ اوپا.

با لحن مضحکی رو به خواهرش گفت:
_ جان دل اوپا از دیدنم خوشحالی؟ نمی‌خوای دوست پسرت بهم معرفی کنی؟

پسری که پیش یورا بود خواست حرفی بزنه که یورا زودتر به حرف اومد و با کلی استرس گفت:
_ اوپا تو انگار اشتباه متوجه شدی کوانگ دوست پسر من نیست دوست پسر داهیه.

با دستش به دوستش که با تعجب نگاه می‌کرد اشاره کرد و به حرف زدن ادامه داد.

_ مگه نه داهی؟

دختر لبخند الکی زد و رو به جونگکوک گفت:
_ بله اوپا، یورا راست میگه.

هیچ کدوم از حرف های که شنیده بود باور نکرد برای همین دست به سینه شد و این بار خیلی جدی گفت:
_ پس این پسر، دوست پسر داهیه ولی چرا تو دستش گرفته بودی؟

ترس به وضوح توی چشم های درشت و خوشگل خواهرش دید و همین می تونست دروغ بودن تمام حرف های یورا ثابت کنه.
دختر با ترس مشغول بازی با انگشت هاش شد و برای پیدا کردن راه حلی به فکر فرو رفت، می‌دونست جونگکوک اگه بفهمه با یکی قرار میذاره به راحتی به حال خودش رهاش نمی‌کنه، برادرش شخصیت سخت گیری نسبت به آدم های زندگیش داشت و قطعا در مورد رابط خواهر کوچکش هم خیلی حساس بود.

 sinWhere stories live. Discover now