فصل سوم لندن
قسمت چهره آشنا
_ آقای محترم لطفا بیدار بشید.
مجددا چند باری جونگکوک تکون داد و باعث شد تا خوابش بپره...چشم هاش باز کرد به چهره مرد که از کارکن های سینما بود نگاه کرد.
_ فیلم خیلی وقت تموم شد لطفا سالن ترک کنید.
جونگکوک سرش به تایید تکون داد و بلند شد جین هم بیدار کرد و بعد از اینکه از مرد عذر خواهی کرد با گرفتن دست جین از سالن خارج شد جین هنوز تو عالم خواب و بیداری بود برای همین جونگکوک دستش گرفته بود و اون پشت سرش می کشید با خروج از ساختمان سینما و احساس هوای تازه روی صورت هاشون بلاخره خواب کاملا از چشم هاش دور شد جین خمیازه ای کشید اصلا متوجه نشده بود که کی خوابیده بود...جونگکوک دستش رها کرد و مقابلش ایستاد.
_ تو که نمی خواستی فیلم ببینی چرا گفتی بریم سینما.
دست هاش به سمت بالا کشید کشی به بدن خشک شدش داد و خندید.
_ من می خواستم فیلم ببینم و انگار چشم هام علاقه ای نداشتن.
جونگکوک دست به سینه شد با تمسخره گفت:
_ باورم نمیشه یکی به قصد فیلم دیدن بره تو سینما بخوابه اصلا مگه تخت خواب برای خوابیدن نبود.جین با حرص سرش تکون داد.
_ چرا این همه بچه ای؟ برو از اون فروشگاه یه چیزی برای خوردن بگیر منم میرم از تلفن عمومی یه زنگ به رزی بزنم...
به سمت تلفن عمومی که سمت دیگه بود قدم برداشت...جونگکوک هم به سمت مغازه راه افتاد به نزدیکی مغازه رسیده بود که با شنیدن اسمش ایستاد.
YOU ARE READING
sin
Fanfiction( کاپل فیک: کوکجین) تمام عمرم قلم به دست نوشتم و نوشتم. تمام برگه های سفیدی که میدیدم با قلم سیاه کردم...از پیرمرد عبوس و فقیر عاشق تا دختر زشت و شیرین...از همه نوشتم، ناخدای کشتی زندگی، اهالی داستان هام شدم و با قلمم کشتی رو هدایت کردم...ولی وقتی...