london

443 90 139
                                    

فصل اول:حسادت.
بخش ششم؛ لندن

به سمت مبل قدم برداشت و چمدون هم دنبال خودش کشید، روی مبل نشست و پاهاش روی میز عسلی دراز کرد، نه ساعت راه حسابی خستش کرده بود و الان به چیزی جز یه دوش گرفتن و خوابیدن فکر نمی‌کرد.

_ بچه ها ما میریم استراحت کنیم، شما هم زود بخوابید.

خانوم جئون با گرفتن دست همسرش به سمت اتاقشون که توی طبقه هم کف بود حرکت کردند.

جین بازوش مقابل یورا گرفت و با لبخند و لحن خسته گفت:
_ پرنسسم، می‌خوای اوپا بهت کمک کنه تا وسایلت مرتب کنی؟

یورا هم لبخند کم جونی زد دستش دور بازوی جین حلقه کرد و با ذوق گفت:
_ اوپا تو بهترین داداش دنیایی.

به دنباله حرفش به همراه جین، در حالی که چمدونش پشت سرش می‌کشید به سمت طبقه بالا حرکت کرد، جونگکوک تا لحظه آخر به مسیر رفتن اون دو نفر خیر شد و بعد نگاهش به دختری که کنارش نشسته بود، داد...یه سفر اجباری همین جوریی هم براش بد بود و الان با حضور یهویی نامزدش، بیشتر براش غیر قابل تحمل شده بود.

_ خسته‌ای؟

جوابش نداد و بی حرف فقط به رو به روش خیر شده بود و دنباله راهی میگشت که بتونه از این سفر و از نامزدش، هر چه سریعی تر خلاص بشه؛ کلی برای این تابستان برنامه ریزی کرده بود قرار بود کلی بهش در کنار دوست هاش خوش بگذره اما الان بیهوده فقط داشت وقتش تلف می‌کرد.

میونگ که سکوت جونگکوک دید لبخندی کجی زد و بلند شد پشت مبل ایستاد و دست هاش روی شونه های جونگکوک گذاشت.
_ الان کاری می‌کنم که حسابی سر حال بیایی.

_ کی به سئول برمی‌گردی؟

_ برای یه کاری مجبور شدم بیام ولی الان که تو اینجایی برنمیگردم تا بتونیم تعطیلات باهام بگذرونیم.

بی حوصله نفسش بیرون فرستاد و بلند شد، نگاهش به میونگ دوخت و گفت:
_ خیلی خستم میخوام یه دوش بگیرم و بخوابم، تو هم برو بخواب.

_ میخوای باهم دوش بگیریم؟

یکی از دست هاش توی جیب شلوارش فرو کرد و با دست دیگش، دسته چمدونش گرفت.

_ البته تو برو توی اتاق و زیر دوش منتظرم باش منم زود میام.

میونگ با لبخندی بزرگی، چشمکی به جونگکوک زد و به سمت اتاقی که جونگکوک اشاره می‌کرد، رفت.

بعد از رفتن نامزدش، نفس عمیقی کشید و بر خلاف مسیر اتاقی که به میونگ نشون داده بود با کشیدن چمدونش به سمت طبقه بالای خونه که شامل اتاق یورا و جین میشد حرکت کرد، نامزدش از هر لحاظ دختر محشری بود اما برای آدم مثل جونگکوک تحمل کردنش، سخته بود...خیلی وقت ها تنها بودن به بودن با میونگ ترجیح می‌داد و الان هم دقیقا از همون موقع ها بود که ترجیح می‌داد توی اتاق جین دوش بگیره اما کنار میونگ نباشه.

 sinWhere stories live. Discover now