Thirst

355 75 70
                                    

فصل اول حسادت
بخش هفت: عطش

لیوانی از کابینت خارج کرد و زیر شیر آب گرفت در حالی که ذهنش سخت مشغول فکر کردن به اتفاق عجیبی که بین خودش و برادر خواندش افتاده بود لیوان آب سر کشید اما فقط یک لیوان آب برای از بین بردن عطش عجیبی که داشت کافی نبود پس لیوان آب دیگری پر کرد و آب سر کشید لحظه‌ای صحنه‌ی که داشت با ولع لب های جین می‌بوسید مقابل چشم هاش شکل گرفت و سر تا پاش ‌داغ داغ شد بازم لیوان دیگری پر کرد و همینطوری بعد از نوشیدن چند لیوان آب، لیوان روی میز گذاشت پشت میز غذاخوری نشست هنوز هم نمی تونست اتفاق عجیبی که بین خودش و جین افتاده بود هضم کنه چطوری همچین اتفاقی افتاده بود؟ چرا اون شب با کلی لذت لب های جین می بوسید؟ سرش به دو طرف تکون داد و مثل دیوونه ها خندید.

_ چون مست بودم این افتاده اون شب اگه یه پیرزن هم مقابلم بود حتما از بوسیدن لب هاش لذت می بردم چون من تحت تاثیر یه داروی قوی بودم.

دوباره و اینبار با صدای بلند خندید و سعی کرد خودش با حرف های الکی قانع کنه که با پیچیدن صدای جین تو گوش هاش هول کرد و از روی صندلی افتاد اینبار نوبت جین بود که صدای خنده های بلندش تو خونه پخش بشه.

پشت میز نشست و گفت:
_ چیه؟ روح که ندید چرا می‌ترسی؟

آب دهانش به سختی قورت داد اخم ریزی کرد و دوباره سر جاش نشست.

_ تو فکر بودم یه لحظه که صدات شنیدم ترسیدم.

_ باشه حال جواب سوالم بده؟

در حدی ذهنش درگیر بود که حتی نتونه درست و حسابی متوجه حرف جین بشه پس با زل زدن تو چشم های قهوی رو به روش گفت:
_ چه سوالی؟ متوجه نشدم؟

جین سرش به تاسف تکون داد و چون حوصله بحث با جونگکوک نداشت پس بدون هیچ تیکه و یا کنایه‌ی، دوباره سوالی که لحظه ورود به آشپزخونه پرسیده بود به زبون آورد.

_ میگم بقیه کجان؟

_ من اینجام.

با پیچیدن صدای ظریف و شاد یورا توی گوشش هاش، سرش به سمتش برگردوند با لبخندی که زد دستش به سمت یورا گرفت.

_ پرنسس من بیا اینجا دلم برات تنگ شده.

یورا که هنوز به خاطر این که برادرهاش بدون اون به گردش رفته بودند کمی دلخور بود چشم غره ای به جین رفت و کنارش نشست.

_ تا اطلاع ثانویه من پرنسس تو نیستم.

دلیل قهر کردن خواهرش مثل روز براش روشن بود و برای آشتی کردن باهاش میدونست که باید کلی نازش بکشه و مثل همیشه برای خریدن ناز خواهر عزیزش اماده بود.

دستش دور گردن یورا انداخت و به سمتش خم شد لب هاش روی گونه‌ی یورا گذاشت و بوسه‌ای طولانی رو شروع کرد یورا به طرز شیرینی خندید و برای نجات پیدا کردن زود گفت:
_ باشه اوپا بخشیدمت...ولم کن.

 sinWhere stories live. Discover now