sin

doom

هلاکت

نامجون با شوقی که از ذوق درون قلبش غوغا کرده بود مقابل جین ایستاد تمام جسارتی که داشت جمع کرد دست جین گرفت و به چشمانش نگاه کرد جین به چشمانی که پر از دلتنگی، عشق و شادی بودن نگاه می کرد دیدار نامجون توی همچین دوره ای از زندگیش براشش قرار بود چه معنایی پیدا بکنه نمی دونست
مردی که مقابلش ایستاده بود تنها یک شخص آشنا در گذشته نبود جین اولین احساس عشق با این فرد تجربه کرده بود اولین تپش های قلبش، اولین خجالت کشیدن های از روی ذوق، اولین بوسه ها و لمس های که زمانی نفسش بند می آوردن رو جین با نامجون تجربه کرده بود

_ بلاخره بازم همو دیدیم

می خواست جین در آغوش بگیره بوسه های عاشقانه ای روی لب های جین بزنه و لمسش بکنه اما نمی تونست چون که نگاه سرد جین این اجازه بهش نمی داد قلب عاشقش بخاطر چشم های جین شوقش از دست می داد صدای توی ذهنش بهش تلقین می کرد که جین به اندازه اون از دیدارش خوشحال نیست

جین گیج شده بود خودش تو موقعیت عجیبی حس می کرد مقابلش مردی ایستاده بود که روزی تمام قلبش داشت و کنارش مرد دیگری ایستاده بود که جین بلاخره قبول کرده بود که صاحب جدید قلبش شده اما الان بین این دو نفر گیر افتاده بود قلبش هیچ راه حلی برای نجات نداشت برعکس سکوت کرده بود

نامجون به آرامی دست جین رها کرد قدمی عقب رفت لبخند ساختگی زد نمی خواست تلخی وجودش به کسی نشون بده مسلما به جین حق می داد که از دیدنش خوشحال نشه برای عوض کردن جو بینشون رو به جونگکوک کرد
_ روز اولی که اومدی پیشم فهمیدم با لیدی زندگی می کنی فکر کردم جین تو رو پیش لیدی فرستاده اما نمی دونستم باهم اینجا زندگی می کنید

دست هاش توی جیب های شلوارش فرو کرده بود بدترین حس ممکن تجربه می کرد حسی که به نوعی هم خشم بود و هم درد...با این حال برای نشون ندادن حسش نهایت تلاشش می کرد

_ لزومی ندیدم اینو بهت بگم

نامجون با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد و تک خندی کرد انتظار چنین گستاخی رو از  سمت جونگکوک  نداشت

_ درسته...فکر کنم بهتر من برم

جین زبانش روی لب هاش کشید نمی تونست به خاطر حس و حال عجیب خودش با نامجون سرد رفتار بکنه اون جزی از گذشته جین بود که زمانی باهاش زندگی کرده بود