<< جواب >>

3.8K 496 4
                                    

•○ 10| answer○•

"بزار مراقب زخمات باشم ... کوک"

نگاهی به پسرک انداخت و دستشو از توی دستای تهیونگ کشید . از زمان هایی که بدنش نسبت به این لمس علاقه نشون میده متنفر بود .

"کاری که میگمو انجام بده ..... محض رضای خدا انقدر اذیت نکن ."

پسرک به خاطر این حرف احمقانه جونگ کوک عصبی شد و مشت نسبتا محکمی به بازوش زد .

"من روخمو اذیتت میکنم؟! ببین کی داره به کی چی میگه ، واقعا خنده داره! این تویی که سر کوچیک ترین چیزا عصبی میشی و نَسَخ همرو میکشی ، من چه اشتباهی کردم ؟ جز اینکه میخوام کمکت کنم ؟!"

مرد که منتظر همچین موقعیتی بود ، تهیونگ رو محکم به دیوار کوبید و بازوی چپش رو توی دستاش فشار داد .

" باید هرچی ..."

"تورو خدا فقط خفه شو ."

با دستای ظریفش مرد رو به طرفی هول داد .

"گفتم بهت .... من فقط میخوام کمکت کنم ، چند دقیقه پیش مثل یه ادم کاملاً آسیب‌پذیر بودی.... قبلا تنها چیزی که توی چشمات دیدم خشم و نفرت بود، اما الان تو....هوفففف.... از کاری که انجام می‌دادی لذت بردم، بهم نگو ​​که وقتی پیانو می‌زنی احساس آزادی نمی‌کنی ."

"بهتره وقتی کسیو نمشناسی، خودتو باهاش قاطی نکنی."  تهیونگ آهی کشید.

" میخوای کمکت نکنم ، باشه نمیکنم ، اما شرمنده الان نمیتونم کاری که میخوای رو انجام بدم ."

یه قدم به جونگ‌گوک نزدیک‌تر شد و بزرگ‌تر یخ کرد.

"چرا چیزی رو که واقعاً احساس می‌کنی رو پنهان می‌کنی؟"

با صدای آروم پرسید .

" تو در مورد من چی می‌دونی؟ "

کوک با صدای تندش پرسید و دقیقاً منظور تهیونگ همینه (همینو میخواست) .

"حق با توئه ،من چیزی راجبت نمی دونم، اما می تونم متوجه تغییر رفتارات بشم ، وقتی توی راهرو بودیم ، خیلی عصبی بودی اما وقتیکه نگاهم میکردی یه ثانیه طول کشید تا اون همه خشم و عصبانیت ازبین برن ...."

قبل از اینکه چیز مبهمی توی وجود جونگ کوک فعال کنه ، ساکت شد.

" یا ....موقع زدن پیانو خیلی مسحور کننده بودی،اما فهمیدم وقتی پیانو میزنی احساسات خودتو آشکار می کنی ، بعدشم که میگی یه شخص خیلی مهم توی زندگیتو از دست دادی ."

تهیونگ نمیدونست چرا یه چیزی روی قلبش مونده بود .

" بعدشم این ...." دست جونگ کوک رو توی دستش گرفت

"تو عصبانی بودی، درسته؟ رفتی با مشت زدنو اسیب زدن به خودت خالیش کنی به جای اینکه بیای عصبانیت تو سر من خالی کنی . جئون من ازت متنفرم ، خیلی بیشتر از چیزی که بخوای فکرشو کنی .اما یه چیزی توی قبلم بهم میگه .....نباید ازت متنفر باشم ."

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now