<< حقیقت >>

2.9K 430 67
                                    

•○ 26|truth ○•

بلاخره تونست تهیونگ رو راضی کنه تا باهم برن باغ و قدم بزنن. توی راه ، تهیونگ غر میزد که باید استراحت کنی و زخمت هنوز بسته نشده و ممکنه دوباره خونریزی کنه ، ولی جونگ کوک فقط لبخند میزد و اونو بیشتر توی بغلش میکشید.

ساعت نزدیکای یک شب بود و  فقط توی باغ قدم می زدن ، اما در کمال تعجب هنوز حس خستگی نمیکردن و پر انرژی بودن. 

"کجا میریم؟!" 

جونگ کوک لبخندی زدو شونه هاشو بالا انداخت. 

"نمیدونم .... فقط قدم میزنیم" 

دست تهیونگ رو کشید و وایساد . تهیونگ یخاطر کشیده شدن دستش اخی گفتو با اخم جئون رو نگاه کرد . 

" میدونی یکی از بزرگترین فرقایی که منو تو داریم چیه؟!"

تهیونگ با حالت گیج نگاهش کرد .

چون سرتا پای اون دو نفر باهم دیگه فرق داشت ، چه از نظر علایق چه از نظر ظاهر و تفکر ! 

"اینکه وقتی من اخم میکنم و عصبانی میشم تو ادم مطیعی میشی ، ولی وقتی تو اخم میکنی کیوت پیشی و منم فقط میتونم بهت بخندم!" 

بدونه اینکه اجازه حرف زدن به تهیونگ بده ، سریع لباشو روی لبای پسر گذاشت.

تهیونگ که از حرفش کفری شده بود ، سعی کرد هلش بده و بره اونور تا بتونه جوابشو بده ولی دستای جونگ کوک جوری محکم گرفته بودنش که انگار دزدی که تمام مال و اموالشو دزدیده ، گرفته.

خیلی طول نکشید که سمت گردن پسر رفتو اونجارو مارک کرد .‌صدای ناله تهیونگ باعث میشد چیزی توی شکم مرد ، قلقلکش بده .

سرشو از توی گردن پسر دراورد و سرشو روی پیشانیش گذاشت .  

"لعنت بهت که کنترل ادمو میگیری."  

"از روزی که همدیگه رو دیدیم ، خیلی فرق کردی!" 

جونگ کوک که منظورشو فهمید ، بوسه ای روی گونه اش گذاشتو با لبخند نگاهش کرد . 

"شاید چون تو باعثش شدی!" 

با هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد ، لبای تهیونگ رو لمس میکرد و همین باعث تحریک شدن مرد میشد . 

"میدونی ..... همیشه ادمی بودم که باعث تحریک بقیه میشد ، ولی الان .... تو باعث تحریکم شدی!" 

پسر پوزخند از خود راضی زد و از جئون فاصله گرفت . 

"Ich will dich ficken" (میخوام به فاکت بدم) 

تهیونگ از اینکه مرد بعضی وقتا به المانی صحبت میکرد و چیزی ازش سر در نمیورد ، عصبی بود .

با خودش گفت که باید از فردا شروع به یاد گرفتنش کنه بلکم بفهمه این زبون بسته چی میگه . 

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now