•○ 21 | silly logic ○•
سر و دستشو از پنجره ماشین بیرون آورد و برای جونگ کوک دست تکون داد و بلند ازش خدافظی کرد . نگاهشو به اطرافش داده بود ، اما همه حواسش سمت جونگ کوک بود. حس بدی به ماموریت کوک داشت ، حرفی که موقع رفتن بهش زده بود، نگرانش میکرد.
نمیتونست تصور آسیب دیدن کوک رو کنه ، از طرفی هم میترسید هنوز اونو فراموش نکرده باشه و همه این کارا و اتفاقات یه نمایشی باشه که جونگ کوک کارگردانیش میکنه .
"اسمت تهیونگه ، درسته؟"
تهیونگ آره آرومی گفت و سرشو سمت مردی که رانندگی میکرد چرخوند.
"منم پارک جین یونگم . دوست صمیمی و همکار شین هه. احتمالا جی کی راجب ما و رئیس گفته بهت."
سرشو تکون داد و منتظر ادامه حرف جین یونگ شد .
"اینم پسر شین هه ، چانمیه . اگه سوالی داشتی بپرس ."
ممنونی گفت و بیرون رو نگاه کرد . حس میکرد برای اولین بار دنیای بیرون میبینه ، درست مثل پرنده ای که چندین سال توی قفس گذاشته بودنشون و برای اولین بار اوردنش بیرون.
باصدای تیری که به بدنه ماشین خورد، جیغ آرومی کشید و دستاشو روی گوشاش گذاشت . چانمی نگاه نگرانی به تهیونگ انداخت و وقتی مطمئن شد آسیبی ندیده سریع اسلحه درآورد و پشتشون رو نگاه کرد و پوزخندی زد .
"چیزی نیست تهیونگ شی، فقط چنتا آدم دور برداشته داریم! وسط صندلی بشین و سرتو بیار پایین تا چیزیت نشه."
هرکاری که چانمی خواسته بود رو انجام داد. صحنه مردن چوی جلوی چشماش اومد و چشماشو محکم بست . با هر صدای شلیک لرز بدی میکرد. از مردن دوباره کسی به خاطر خودش میترسید .
"یادم باشه پول خسارت خراب شدن ماشینمو از جی کی بگیرم!"
شروع به خندیدن کردن.
"خیلی وقت بود دنبال هیجان بودم!"
"تهیونگ شی؟ خوبی؟"
با اینکه توی وضعیت خوبی نبود، ولی سرشو آروم تکون داد.
"بسهههههه! تمومش کنینننن"
جین یونگ با تعجب به تهیونگ نگاه کرد ، حالش اصلا خوب نبود . به چانمی اشاره کرد که حواسشو جمع کنه و خوش گذرونیو بزاره برای بعد .
دیگه نمیتونست کاراشو کنترل کنه ، دستاش سرشو بشدت فشار میدادنو صحنه های مردن چوی از جلوی چشماش نمیرفت.
" جین یونگ سریعتر حرکت کن ، فکر نکنم از پس سه تا موتور بر بیایم. با هیونگ مین ارتباط برقرار کن ببین نزدیک ترین پیچ و میانبر کجاس. "
جین یونگ باشه ای گفتو سریع از توی داشبورد مسکن قوی بیرون آورد.
"تهیونگ شی بطری آب داری؟ .... نمیخواد اصلا ، دهنتو باز کن."
YOU ARE READING
ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionوقتی دید جونگ کوک اسلحه شو بیرون اورده و به سمت تهیونگ گرفته ساکت شد . جو ترسناک و استرس زایی حاکم شده بود که باصدای شلیک تفنگ ترس کل وجودشون رو گرفت.... ♧ کاپل اصلی == کوکوی ♧ کاپل فرعی==یونمین ، نامجین 📌 فیکشن ترجمه هست . ♤completed♤ **ادیت نشده