<< بغل>>

3.6K 449 7
                                    

•○ 14| hug○•

صدای جیغ تهیونگ همراه با صدای شلیک ، توی اتاق و راهرو پخش شد. دستهاشو روی روی گوشاش گذاشته بود و روی زمین نشسته بود . از طرفی هم جنازه چوی روی پاهاش بود و حس تنفر و عذاب وجدان ولش نمیکردن . کوک وقتی مطمئن شد چوی مرده و نمیتونه هیچکاری کنه ، اسلحشو پشت کمربندش گذاشت .

"پرنسس؟!"

تهیونگ رو تکون داد ولی هیچ واکنشی ازش ندید . حس میکرد زیاده روی کرده که جلوی چشم های تهیونگ ، دوباره یکی دیگرو کشته . این صحنه ها برای خودش عادی بود اما برای تهیونگ..... دستشو روی رو گرفت و محکم کشید تا بلند شه .

"تو...توام...به من... صدمه می...میزنی . و...ولم...کن"

"پرنسس ، بار اخر که میگم. تموم این مسخره بازیاتو بزار برای بعد از رفتن از این جای فاکی . باید از اینجا بریم وگرنه گیر میوفتیم."

"تو...بدونه...م...من...ازاینجا....میری....میدونم...توام....می..میخوای....بهم....صدمه بزنی."

جونگ کوک حسابی از دستش کلافه شده بود و میخواست همینجا طوری بزنه توی گوشش تا به خودش بیاد و موقعیتو درک کنه.

" جی کی صدای شلیک از طرف تو بود؟.....جی کی جواب بده ."

" اره"

"لعنتی پس سریع خارج شو ... صدای تیر اندازی بلند بوده احتمالا یکی شنیده"

" جی هوپ .....هوففففف .... تهیونگ....الان مشکل من این احمقه که موقعیتو درک نمیکنه و مثل دوساله ها رفتار میکنه . تا چند دقیقه دیگه میایم بیرون . حتی اگه مجبور شم یه گلوله توی پاش بزنم تا دست از لجبازی برداره ."

گوشی رو قطع کرد و دوباره محکم تر از قبل دست تهیونگ رو گرفت .

" پرنسس خوب بهم گوش کن.... اگه قصد اسیب زدن بهت داشتم همین الان یا به فاکت میدادم یا یه گلوله توی سرت خالی میکردم تا از دست این لجبازیات راحت شم . اما الان میبینی.... دستتو اروم گرفتمو دارم جون فاکیتو نجات میدم . پس بیا بریم لعنتی وقت نداریم ."

تمام جمله هاشو با حرص توی صورت ترسیده تهیونگ گفت و اونو بیشتر ترسوند .

" هی اروم باش . بهم نگاه کن ."

اما تهیونگ همچنان با ترس نگاهش میکرد و دیگه نمیتونست جلوی اشک هاشو بگیره . جونگ کوک از وضعیت تهیونگ بی خبر بود و نمیدونست حمله استرسی به تهیونگ دست داده .

تهیونگ به قدری ترسیده بوده که توی شوک PTSD * قرار گرفته بود . دستای تهیونگ شروع به لرزیدن کرد . جونگ کوک که تازه متوجه حال تهیونگ شد ، دو طرف صورت پسرکو توی دستاش گذاشت .

" تهیونگی..... نگام کن.... جونگ کوکم . اومدم پیشت دیگه چوی نیست که بخواد بهت دست بزنه باشه؟!"

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now