<< پرنس من (پارت اخر) >>

5.8K 533 189
                                    

•○ last part| my prince○•

امیدوار بود فقط یه رویا احمقانه بخاطر خوردن ارامبخشا، نباشه. دستهای لرزونشو اروم سمت ویلچر برد و چرخوندش.

درد بدی توی قلبش پیچید،چشم های تهیونگ خیلی قرمز و پر اشک بودن، انگار چندین ساعتی توی تنهایی گریه میکرد. اروم نزدیکش شد و بغلش کرد، گذاشت مثل زمان های قبل بهش تکیه کنه و خودشو خالی کنه.

بغض تهیونگ ترکید و صدای هق هقش بلند شد ، با دستای ضعیفش به قفسه سینه جونگ کوک میکوبید و میخواست حرص این دو ماه رو خالی کنه. دوماهی که بدونه جئون گذرونده بود.

وقتی حس کرد یکم خالی شده و میتونه خودشو کنترل کنه، سرشو از روی شونه های تو پر جونگ کوک برداشت و خودشو عقب کشید.

با خودش عهد بسته بود اگه جونگ کوک رو یکبار دیگه توی زندگیش دید، محلش نکنه و با کسی که صادقانه عاشقشه و براش مهمه، از کنارش رد شه و اشتباه بزرگ زندگیشو به رخش بکشه ....

ولی الان همه چیز برعکس شد، داشت توی بغل جونگ کوک بخاطر دلتنگیش گریه میکرد و میزاشت سرشو نوازش کنه.

اشکاشو با مچ دستش پاک کرد و با اخم غلیظ، دست جونگ کوکی که سمتش اومده بود رو پس زد. ویلچر رو چرخوند و سمت اتاقش رفت. نباید فراموش میکرد همه این اتفاقاتی که براش افتاده، تقصیر جونگ کوکه.

سمت تختش رفت و از زیر بالشتش یه خودکار و دفترچه برداشت و سمت جونگ کوک برگشت.  

'اومدی که چی؟ بازم راجب اون زنیکه بگی و احمق بودنمو به رخم بکشی؟'

دفترچه شو سمت گرفت تا بخونه، جونگ کوکم گرفتو بعد از خوندنش با لبخند تلخی سرشو پایین انداخت. 

"انقدر ازم متنفری که حتی نمیخوای صداتو بشنوم؟!"

دفترچه رو بهش برگردوند و از روی زمین بلند شد و سمت در رفت. 

"فقط یه فرصت دیگه ازت میخواستم .... ولی اینجور که بوش میاد دیگه فرصتی برام باقی نمونده!" 

درو بست و سمت اتاقش رفت.

~~~~~~

در کشو رو باز کرد و سه تا مسکن خورد، باید ذهنشو اروم میکرد تا بتونه تمرکز کنه و تهیونگ رو بدست بیاره. الان دیگه روزنه امیدی ته قلب تیره رنگش بوجود اومده بود ..... پرنسش دقیقا توی طبقه بالا سرش تحت درمان بود!  

"وگنر شی، وقت مشاورته." 

هوفی کشید و روی تخت نشست، تازه داشت از نبود اون دکتر رو مخ لذت میبرد و طعم ارامشو میچشید. 

"چرا ادمای روانی رو راحت نمیزارین تا به خواستشون برسن؟" 

از سر عادتش با لحن جدی و خشکی پرسید پارکم فقط لبخند زد و کنارش روی تخت نشست.  

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now