•○ 15| false hope○•
ذهنش حسابی بهم ریخته بود .توی راهرو قدم میزد و دنبال اتاقی بود که بتونه ذهنشو خالی کنه . روبه روی اتاق پیانو وایساید ، خواست درو باز کنه که یاد حرف جین افتاد . جئون نمیخواد کسی به غیر از خودش داخلش بره . یه بار بدونه اجازه رفت و جئون کاریش نداشت ولی قرار نیست بار دومم اینطور باشه .
•○فلش بک ○•
" بغلت کرد؟ مطمئنی؟"
" ای...این فقط یه بغل ساده بود ، لطفا چیزیو الکی بزرگ نکنین ، مگه شما همدیگرو بغل نمیکنین؟ اینم مثل همونه."
"هه....یه بغل ساده؟! داری شوخی میکنی دیگه نه؟!! کوک کسایی رو که جرئت میکنن نگاهش کنن رو تهدید به مرگ میکنه ، حتی اجازه نمیده کسی باهاش حرف بزنه یا لمسش کنه ، چه برسه به بغل کردن . حتی جین که برادرشم هستو با کلی غرولند بغل میکنه."
جیمین دستای تهیونگ رو گرفت و تهیونگ از چیزی که به ذهنش رسیده بود متنفر شد . نکنه هیونگاش فکر کنن اونو جئون ..... نه حتی فکرشم نکن . با اخم سمت جیمین برگشت و دستاشو کشید .
" هیونگ، من توی شوک بودم ، یه ادم بهم دست درازی کرد ، بعد اون ادم چاقو زیر گلوم گذاشت و منو تا دم مرگ برد ، اخرشم جلوی چشمام گلوله توی سرش خورد و جلوی پام افتاد ، حتما اگه همچین اتفاقیو تجربه میکردی جئون بدونه چون و چرا بغلت میکرد ."
جیمین چشمی چرخوند و به جین که توی دنیای دیگه ای سیر میکرد نگاه کرد . نیشگولی از پاش گرفت و داد جین رو در اورد .
" پس حدسم درست بود .....فکر کنم درگیرش شدی!"
تهیونگ که گیج شده بود ، منظور جین رو نمیفهمید .
"منظورت چیه هیونگ ؟"
" وقتی وارد اتاق جاهه شدی کاریت نداشت ، درصورتی که اگه یکی از ماها وارد اونجا میشدیم ، حداقل یه درگیری لفظی یا حتی فیزیکی داشتیم."
"خب شاید از اینکه خوب پیانو میزدم خوشش اومده بوده."
"پرنسس صدات میکنه .اون فقط به یه نفر پرنسس میگفت ."
" پرنسس صدام میکنه چون توی اون شب فاکی منو با لباس عروس دیده و هی با گفتنش مسخرم میکنه ."
" باشه اصلا تا اینجا درست ، اما همین چند دقیقه پیش گفت مراقبته و نمیزاره کسی بهت اسیب بزنه . نگو یادت نیست که همینجا.....هوففف"
حق با جین هیونگش بود . اما نمیخواست حقیقتو قبول کنه ، فکر کردن به حقیقت باعث میشد قلبش تند تند بزنه و تسلطی روی زبون بدنش نداشته باشه. جئون مثل اتیش بود که گرماش باعث ارامش تهیونگ میشد اما نزدیک شدن بهش باعث اسیب دیدن خودش میشد .
"ته کجایی؟ حواست هست چی میگم؟"
با صدای جین تهیونگ به خودش اومد و جینو نگاه کرد .
YOU ARE READING
ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionوقتی دید جونگ کوک اسلحه شو بیرون اورده و به سمت تهیونگ گرفته ساکت شد . جو ترسناک و استرس زایی حاکم شده بود که باصدای شلیک تفنگ ترس کل وجودشون رو گرفت.... ♧ کاپل اصلی == کوکوی ♧ کاپل فرعی==یونمین ، نامجین 📌 فیکشن ترجمه هست . ♤completed♤ **ادیت نشده